دکتر علی صاحبی: نقطه عطف زندگی من برمیگردد به یکی از روز های آخر مارچ 2008 در یکی از کتابخانههای عمومی سیدنی. جایی که بر اثر اتفاق، رخدادی در زندگی من پیش آمد که زندگی حرفهای، شخصی، خانوادگی و اجتماعی من رو شدیدا تحت تاثیر قرار داد.
برای من دستاوردهایی داشت که امروز بخشی از آنها را با شما سهیم میشوم.
در آن روز در کتابخانه عمومی محله خودمان در سیدنی دنبال کتابی بودم که کتاب دیگری از کنار آن کتاب به زمین غلتید و به محض اینکه دولا شدم تا کتاب را بردارم، عنوان کتاب توجهم را جلب کرد.
نظریه انتخاب ؛ روانشناسی آزادی شخصی
آزادی همواره برای من واژهای بسیار مهم بوده و هنوز هم هست.
مفهوم آزادی پرداخته شده توسط یک روانپزشک باید چیز جذابی باشد…!
کتاب را امانت گرفتم از کتابخانه و مطالعه کردم و مطالعه کتاب، شد سرآغاز تغییر یک جهت کاملا متفاوت در زندگی شخصی و حرفه ای من.
تحصیلات من روانشناسی بالینی هست و من تمام تحصیلاتم را در این حوزه گذروندم و بعد بعنوان استادیار و دانشیار این رشته روانشناسی بالینی رو تدریس کردم.
منتهی نویسنده این کتاب دکتر ویلیام گلسر که بنیانگذار تئوری انتخاب و واقعیتدرمانی بعنوان یک رویکرد نوین در روانپزشکی و روانشناسی بالینی است؛ ویلیام گلاسر در این کتاب معتقد بود که مشکلات روانشناختی، اختلالاتی نیستند که فراسوی کنترل ما باشند و ما هیچ نقشی در آن نداشته باشیم.
گلاسر ادعا میکرد که ما قربانی و بردۀ دست و پا بستۀ ژنتیکمون ، محیطمون و حتی تجربههای خوب یا بد دوران کودکیمون نیستیم.
و برای من بعنوان یک رواشناسی بالینی که از روز اولی که تحصیل کردم در دانشگاه تهران و زمانی که Phd و پوستاک را در دانشگاه سیدنی گرفتم. اولین چیزی که به من یاد دادن تاریخچه گیری هست ، دوران کودکی و اتفاقاتی که برای فرد افتاده . و قبول این مورد برای من کمی تا حدی سخت بود!
اگر چه گدشتۀ ما در آنچه ما اکنون شدهایم اثری شگرف و غیر قابل انکار دارد؛ اما ما هم اکنون میتوانیم انتخاب کنیم چه رفتارهای داشته باشیم تا نیازها و خواستههای خودمون رو به شیوۀ موثر ارضا بکنیم و آن انسانی بشویم که همیشه میخواستیم.
و این برای یک روانشناسی بالینی است که کتاب آسیبشناسی روانی و همه اینها بعنوان آموختههای قبلی بود، کاملا مثل یک شوک بود!
مدتها درگیر نظریه انتخاب بودم
مدتهای بسیار زیادی اندیشهام رو به خودش جلب کرده بود.
حرف، به نظر دوست داشتنی میآمد اما تجربههای قدیم و از همه مهمتر آموختههای جاری من مانع پذیرفتن این مفهوم میشد.
گلاسر تعریف نوینی از رفتار داد :
هر آنچه که از ما از لحظه تولد تا مرگ سر میزند، اسمش رفتار است.
همه کارهایی که ما میکنیم. هر عملی که انتخاب میکنیم.
ما به جز رفتار کردن کار دیگهای نمیکنیم.
اگر حین رانندگی در خیابان های شلوغ و اتوبان های ناامن ایران در حین رانندگی Text هم میزنیم، به این میگویند رفتار کردن. شما این رفتار را انتخاب کردید.
اگر هنگامی که کسی مانع ما میشود در زندگی یا نیاز ما را مغفول میگذارد و ما عصبانی میشویم و با مشت به صورت او یا دیوار میکوبیم.
این هم رفتار است.
و اگر از کار اخراج میشویم ، به ناحق و بعد نگران وضعیت مالی و اجاره خانهمان هستیم و احساس غم و افسردگی و درماندگی میکنیم، این هم یک رفتار است.
گلاسر معتقد بود همه رفتار های ما یک رفتار کلی هستند.
یعنی از جزئیات تشکیل شدهاند.
یعنی مولفه هایی دارند.
مولفه های چهارگانه رفتار گلاسر
برای توضیح مفهومش ، گلاسر از تمثیل ماشین استفاده میکرد که رفتار کلی ما مثل یک ماشین میماند. همینطور که ماشین چهارتا چرخ دارد.
رفتاری که ما تجربه اش میکنیم و از ما صادر میشود چهار تا مولفه دارد :
گلاسر معتقد بود ما همواره، در هر شرایطی، در هر محیطی، در هر شهری، با هر نوع پدر و مادر و وضعیت فیزیکی که به دنیا میآییم، همواره بر چرخهای جلوی ماشینمون کنترل مستقیم و مطلق داریم. و از طریق کنترل چرخهای جلو میتوانیم چرخهای عقب ماشین را کنترل کنیم.
تا زمانی که یک اتفاق شخصی برای من افتاد.
در اثر اشتباه محرز خودم، کمرم آسیب دید و پای چپم از کار افتاد.
استراحت مطلق به علاوه دیدن فیزیوتراپیست .
اماهیچ پیشرفتی حاصل نمیشد من کاملا ناتوان از لحاظ بدنی بودم .
کار های خودم را نمیتوانستم بکنم، سر کار نمیرفتم ، از همهی اینها مهم تر شدن درد به قدری بود که بیش از 10 -12 دقیقه به من اجازه خواب نمیداد.و بر اثر بی خوابی و کمبود اشتها در عرض 4 هفته 8.5 کلیو وزن کم کردم و چون تعامل اجتماعی هم نداشتم کار هام رو هم نمیتونستم بکنم و از پس کار های بسیار ساده خودم بر نمیآمدم ، خلقم روزبهروز پایین آمد تا جایی که یک افسردگی کامل در تمام وجودم نشست.
حالا گاهی اوقات گریه میکردم از شدت درد و ناتوانی.
گاهی اوقات از شدت اینکه در نهایت نگرانی، آینده من چه خواهد شد و از همه مهم تر اینکه از پس کار های عادی و روزانه ام بر نمیآمدم…
فیزیوتراپیستم در یک روز دید پای من بجای اینکه روزبهروز قویتر شود ، ضعیفتر میشود!
به حالتی که این پا بسیار ضعیف تر و کوچک تر شده و پله را نمیتواتستم بالا روم!
فیزیوتراپیست ترسید و به پزشک من گفت باید جراحی شود.
من انتخاب دیگری کردم
زمانی که از فیزیوتراپی بیرون آمدم ، به ذهنم رسید ماشین رفتار .
رفتار کلی گلاسر و فکر کردم اگر چرخهای جلوی ماشینم را دستکاری کنم شاید چرخهای عقب بتواند به من کمک کند.
بنابر این تصمیم گرفتم به Push Myself،انتخاب کردم تا جای ممکن به خودم فشار بیارم و کارهای دیگری بکنم.
به منشیام زنگ زدم که به مراجعینم وقت بده و هفته بعد رفتم سر کار.
با اینکه نمیتوانستم در ماشین بنشینم توی ماشین دراز میکشیدم و پسرم من را تا ایستگاه قرار میبرد.
آنجا ایستاده تا سر کار میرفتم.
مراجعینم را نمیتوانستم بشینم و ببینم برای همین عذرخواهی میکردم و ایستاده مشاوره میدادم.
ولی جالب این بود که در انتهای روز افسردگی روز های قبل را نداشتم.
پایم همانقدر علیل بود ، دردم همانقدر بود اشتها و خوابم همانطور؛ اما خلقم بهتر بود.
در همین حین کارهای حرفهای داشتم که نمیتواتستم انجام دهم و نمیتوانستم مقاله بنویسیم .چون نمیتوانستم بنشینم.
از یکی از دوستانم خواستم تا هر شب یک ساعت از وقتش را به من بدهد. سه شب متوالی دوستم به من مراجعه کرد و من دیکته میکردم و او برای من مینوشت. من گاهی دراز میکشیدم و گاهی راه میرفتم. این باعث شد در انتهای شب سوم احساس کردم وقتی مقاله تمام شد چیزی بدست اوردم و کاری انجام دادهام.
و احساس شعف و شادمانی و نشاط در وجودم بود. کماکان کار نمیتواتستم بکنم یا بنشینم. ولی احساس افسردگی رفته بود.
تجربهی سادهای از نظریه انتخاب
این تجربه به من آموخت شاید یک تجدید نظری در رویکردم با مراجعین بکنم.
و بعد متوجه شدم وقتی دقیق نگاه کردم به مراجعینم وقتی آن ها وارد کلینیک میشوند و میخواهند من را ببینند با چرخ ها عقب میآیند.
برای مثال میگویند من احساس غم و ناراحتی و عصبانی میکنم.
یا گاهی درمورد چرخ دیگر صحبت میکنند یعنی فیزیولوژی و کارکرد بدنشان!
و کاری که من میکردم، به او میگفتم با چرخ جلو بیا!
برای اینکه احساس بهتری داشته باشی چیکار میکنی ؟
چه اعمال مثبتی انجام میدی؟
چه افکاری مثبتی داری؟
برای اینکه این رو بشون بفهمونم از این استعاره استفاده میکنم:
اگر ماشینی در خیابان راه برود، آیا امکانپذیر هست که چرخهای عقب ماشین 60 کیلومتر سرعت برود و چرخ های جلو 80 کیلومتر؟
آیا امکانپذیر هست که ماشینی چرخ جلویش بپیخد به راست و چرخ عقب با لهجه شیرین خراسانی بگوید
داداش ما نمیُم ، همین جا ما میایستُم!
چرخ جلو هر جا بره چرخ عقب هم باید دنبالش بره.
وقتی احساس غم داری چیکاری میکنی که تغییر کنه؟ چه فکری میکنی؟
بنابراین ما تا زمانی که دستامون رو روی فرمون ماشین نگذاشتیم و چرخهای جلو را کننترل نمیکنیم، احساس و فیزیولوژی در کنترل ما نخواهد بود.
اگر همین الان یه آزمایشی را بکنم .
همین الان بپرسم میتونید همینطور که نشستید ضربان قلب تان را 10 درصد بیارید بالا؟
یه 5 درصد خوشحالتر بشید الان؟
نمیتوانید ولی اگر همین الان اکشن را تغییر دهم ضربان قلبم و خوشحالی ام را تغییر میکنم. (بلند میشود و حرکات موزون انجام میدهد!)
با تغیر عملم اصلا خلقم خلق قبلی نیست!
بسیاری از چیزها در زندگی ما هست که در خارج از حوزه کنترل ماست؛ وضعیت اقتصادی جامعه ، نحوه برخورد دیگران با ما ، ولی بسیاری از آدمها که نتوانستند از زندگیشان چیزی بسازند که خواستهاند ، از چیزهایی گله میکنند که نمیتوانند کنترل کنند.
دایره نفوذ و اثرگذاری ما
ولی ما حوزهای داریم به نام دایره نفوذ و اثرگذاری ما
دایره ای داریم که میتوانیم روی آن اثر بگذاریم.
مثل روابط ما با آدم های مهم زندگیمون، ما اگر رابطهمون رو با اطرافیان بهتر کنیم خیلی احساس قشنگتری داریم.
جهان هم درش به روی ما بازتر هست .
انسانهایی که دارای روابط کیفی بهتری هستند، از هر نظر بهتر هستند.
اما اگر تمام توجهمان را بگذاریم روی چیزهایی که روی بخشی از آن نفوذ داریم و اثر داریم؛
مثل وضعیت سلامت که یک سومش یا یک چهارمش توسط ژنتیک تعیین میشود
اما بخشی از آن را با غذای درست خوردن و ورزش کردن و سبک زندگی خوب میتوانیم اثر بگذاریم. ولی 100 درصد دست ما نیست.
درآمد ما هم همینطور.
اما یک نقطه بسیار کوچیکی وجود دارد.
جاهایی که من 100 درصد کنترل را دارم.
اگر به اینجا خوب دقت بکنم و کنترل جایی که دست من هست را خوب عهده بگیرم. اتفاقا حوزه نفوذم هم بیشتر میشود و نفوذ بیشتری خواهم داشت.
همه کسانی که توانستند کاری بکنند و زندگی شگرفی خلق کنند.
فقط نکته و نقطه تمرکزشان روی چیزهایی بود که کنترل مطلق داشتند.
این مدل برای من و مراجعینم کار کرده و اگر بتوانیم از این مدل استفاده کنیم احساس کنترل بیشتری بر زندگی خودمون خواهیم داشت و بهتر میتوانیم سرنوشت خود را رقم بزنیم.
اما به سادگی باور هم نکنید!
تفکر انتقادی داشته باشید و حرف های من را با شک نگاه کنید .
آزمایش بکنید حرف های من را .
بار بعد که احساس بدی داشتید سعی کنید اکشن و عملتان را عوض کنید.
انگشتتان را در دهان بگذارید و حالت خنده فقط بگیرید .
احساستان تغییر کرد؟
بخشی از سخنرانی دکتر علی صاحبی در جمع ایرانیان مقیم استرالیا
جالبه جملهی آخر و درخواست دکتر صاحبی از حاضران در سخنرانی مصداق این بوده که
Fake it till you make it!
و همچنین جالبه که چرخهای جلو، افکار و اعمال ما هستند درحالی که چرخهای عقب، احساس و فیزیولوژی.
Change your mind
Change your life 🙂