اوج رضایت را میشود تجربه کرد اما اوج موفقیت را هرگز!
حرفی که باید در سراسر این صبحنوشته بزنم را، عرض کردم.
پس از شنیدن این جمله به ناآگاه تمام خاطرات دوران تحولم رنگِ دوباره گرفت.
روزهایی میانی اولین ماه از سومین فصل سه سال پیش (اینها همهاش یعنی 21 مهر 96!) شاید ارزشمندترین روز در زندگی فعلی من بود.
روزی که پیشرفت را شروع کردم، روزی که باعث شد نباشم آن کسی که بودم؛ باشم آن کسی که باید میبودم.
انگیزانندههای مختلفی برای شروع مسیر موفقیت داشتم. بزرگترینِ اونها انتقام و رقابت بود.
به قول آلن دوباتن بخش بزرگی از موفقیتهای قبلی من در دو سال گذشته دستاورد نوعی انتقامجویی بود.
به هر حال انتقام و رقابت شبیه یک جنگ است که هدف خاصی دارد و ما خومان آن هدف را مثبت و سازنده فرض میکنیم.
اما انتقام یک جنگ است و بدن چه از لحاظ فیزلوژیک و چه از لحاظ ارگانیسم، حالتهای مربوط به جنگ را به خود میگیرد.
و بعد از جنگ هم جراحات و تلفات و دردها و رنجهای خود را به همراه دارد.
حالا من در مسیر موفقیت جنگیدن را شروع کرده بودم.
جایی کاملا ناخودآگاه فکر کردم شاید بد نباشد دستور عقب نشینی بدهم، کشورگشایی را متوقف کنم و در مرز های کنونیام زندگی مرفه بسازم و برای مردم کشور خودم رضایتِ بیشتر به ارمغان بیاورم تا زمینِ بیشتر.
کشورگشایی را متوقف کردم
داشتن نگاه فلهای به دستاوردها، مدال گرفتن و لوحهای تقدیر و … فقط و فقط ما را از مسیر زندگی دور میکند.
کم نیستند کسانی که با پرسیدن حسرتها و ایکاش های سالخوردگان؛ ساختن ویدیو و عکس و انتشار آنها در اینستاگرام و فیسبوک برای خودشان کسب درآمد میکنند.
تاملی در محتوای سخنانِ مجموعِ کسانی که روزگار گذراندهاند، حداقل کار ما پس از برخورد با یکی از این نمونههاست.
همهی آنها کمابیش آرزو دارند ایکاش آسودهتر زندگی میکردند.
حرص نمیزدند.
طمع نداشتند.
به جای افزودن چیزی به زندگی خودشان، چیزی به دنیای پیرامون خود اضافه کنند و میراثی پس از مرگ خود به یادگار بگذارند.
رضایت را با قناعت مقایسه نکنید.
درمورد آن جداگانه نظر خواهم افزود!
دست بالای دست بسیار است
اگر دنبال موفقیت باشم. همیشه دست بالای دست بسیار است. اگر خانهام 100 متر است و رویای خانه 500 متری دارم؛ دیگر به این فکر نمیکنم که خب خانه های هزار ، دوهزار و سه هزار متری هم وجود دارد.
خانههای سه هزار متری در جزئیات محل قرارگیری و امکانات و… با هم متفاوت هستند.
همیشه خانۀ بزرگتر، ماشین گرانتر، شغل پردرآمدتر و … هست.
همیشه گفتهام مهمترین چیز در زندگی همین هست که از مسیر لذت ببریم. نه از مقصد.
برای لذت از مسیر میخواهم مفاهیم موفقیت را در اولویت دوم و یا حتی سوم پس از خوشبختی و رضایت قرار بدهم.
کمابیش هستند کسانی که فکر میکنند از موفقیت به خوشبختی میرسند.
حس میکنم آنها قضیه را برعکس فهمیدند.
به قول خودت با جمله اولت «تا حدی موافقم و تا حدی مخالف»!
به نظر من اوج رضایت را نیز نمیتوان تجربه کرد چراکه رضایت و موفقیت هر دو مثل ماکزیمم نسبی توابع هستند. در هر لحظه بسته به اتفاقی که در زندگیمان رخ داده تنها میتوانیم از خودمان راضی باشیم اما نمیتوانیم بیان کنیم این اوج رضایتمان بود چراکه ممکن است هر آن اتفاقی بیوفتد که باعث شود رضایتمان از زندگیمان بیشتر شود. برای همین به نظرم نمیتوانیم برای خودمان اوج رضایت را تعیین کنیم. به عبارتی معتقدم تابع هر دو آنها ماکزیمم مطلق ندارد و این یعنی اوجی برایشان وجود ندارد. رضایت و موفقیت نامتناهی هستند!