خانه / کتاب / مرکز کنترل درونی و تفکر سیستمی
امیر کبیر

مرکز کنترل درونی و تفکر سیستمی

در سیر یادگیری تفکر و خصوصا تفکر سیستمی در مقابل تفکر مکانیکی و مقابله با جهان‌بینی غربی داستانی از زندگی امیرکبیر از کتاب داستان‌هایی از زندگی امیرکبیر، نوشتۀ محمود حکیمی را می‌خواندم و تفکرات مرد بزرگ دوران معاصر ایران، امبرکبیر برایم شگفت آور بود.

در بخشی از این کتاب آمده:

در ماه صفر سال ۱۲۶۷ قمری به امیرکبیر اطلاع دادند که در تهران چند تن بیمار مبتلا به آبله پیدا شده که معالجات در مورد آن ها موثر واقع نشده و مرده‌اند.
امیر که از شنیدن این خبر ناراحت و نگران شده بود، فوراً امر کرد در تمام تهران و ولایات نزدیک برنامه آبله‌کوبی (زدن واکسن آبله) اجرا شود تا بیماری گسترش نیابد و مردم نجات پیدا کنند.

در آن روزها تزریق واکسن آبله یا هر بیماری دیگر مرسوم نبود و مردم راضی به این امر نمی‌شدند.
از طرفی ورود چند تن مارگیر و دعا نویس در تهران و شایعه اینکه با تزریق واکسن جن و پریا به آدمی راه پیدا می‌کند و فرد به غش مبتلا می شود، مزید بر علت شده و باعث گردید تا مردم از زدن واکسن فرار کنند.
ولی امیر دستور داد هر کس که راضی به زدن واکسن آبله نشد باید ۵ تومان به صندوق دولت جریمه بدهد.
امیر تصور می کرد با این حربه می‌تواند مردم را راضی کند، ولی قدرت شایعات دعا نویسان و جهالت مردم بیشتر از آن بود و عده‌ای از مردم که توانایی پرداخت جریمه داشتند، آن را پرداخته و کسانی که بنیه مالی نداشتند از ترس مأموران دولت که برای واکسن زدن به درب خانه‌ها می‌رفتند، به آب انبارها پناه برده و در آنجا پنهان می‌شدند و یا به خارج شهر می‌گریختند.

در روز ۲۸ ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در کل تهران و ولایات فقط  330 نفر آبله کوبیده‌اند.
امیر سخت نگران شد.
در همین روز پاره دوزی که طفلش در اثر بیماری آبله مرده بود به نزد او آمد، امیر به جسد طفل نگریست و گفت: “ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم”.
پیرمرد با اندوه فراوان پاسخ داد: “حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبم جن‌زده می شود”.
امیر فریاد کشید:  “وای بر جهل و نادانی. اکنون گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده ای باید ۵ تومان هم جریمه بدهی”. پیرمرد با التماس گفت: ” باور کنید که هیچ ندارم”.
امیر دست در جیب خود کرد و ۵ تومان به او داد و سپس گفت: ” حکم بر نمی گردد. این ۵ تومان را به صندوق دولت بپردازید”.

چند دقیقه بعد بقالی را آوردند که او نیز بچه اش مرده بود.
این بار دیگر امیر نتوانست تحمل کند، روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در این هنگام میرزا آقا خان وارد شد.
او که در کمتر وقتی امیر را در حال گریه دیده بود، علت را پرسید.
ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیر خوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند.
میرزا آقا خان با شگفتی گفت: “من تصور می کردم که میرزا احمد خان، پسر امیر مرده که او این چنین گریه می کند”
و بعد به امیر نزدیک شد و گفت: ” گریستن،  آنهم اینگونه برای دوبچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست”.

امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقا خان از ترس به خود می لرزید.
امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: “خاموش باش. تا موقعی که سرپرستی این ملت را به عهده داریم مسئول مرگشان ما هستیم”.
میرزا آقا خان آهسته گفت: ” ولی خودشان بر اثرجهل آبله نکوبیده اند”.
امیر با صدای رسا گفت: ” …و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابان مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم دعانویسها بساطشان را جمع می کنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و از این می گریم که چرا این مردم باید اینقدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند ”

و من چقدر این مرد را دوست دارم…

نگاهی هم به این‌ بیندازید

شاهنامه فردوسی ایلیاد و اودیسه هومر

فردوسی و هومر

نوشتار آینده مطالبی فشرده و ناچیز است درباره‌ی دو حماسه سرای بزرگ بشری، فردوسی و …

یک دیدگاه

  1. “در جهنم خدا یک جایی دارد که فشار عذابش مساوی است با گناه ۳۶ میلیون انسان. آنجا جای من است که حرکت و سخن و برخوردم روی زندگی ۳۶ میلیون انسان اثر می گذارد. یک بله و یک نه، سرنوشت ۳۶ میلیون انسان را تحت الشعاع قرار می دهد!!” (شهید رجایی)
    و چقدر خالیست جای امیرکبیر ها و رجایی ها امروز….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *