شروع داستان من با آسیبپذیری از اولین روزهای دانشگاه بود. مهر ماه 1398 (درستتر بخوام بگم البته قبل از اون و از کنفرانش TED خانم Brene Brown بود. تابستان 1398)
به هر روی … به قول بزرگی «مگر مسئله زمان است؟» هیچوقت نبوده.
از دوستانم در دانشگاه هست که از روز اولی که دیدمش نسبت به او و کارهایی که میکرد حس و حال خوبی نداشتم.
خیلی با اعتماد به نفس بود و به همه گرم میگرفت و شوخطبع (و البته گاهی بیش از حد بیمزه) بود. با دیدن رفتارش از خودم به رسم عادت از خودم پرسیدم فرق من با اون چیه؟ چرا اون اینجوریه و من اینجوری؟!
مسئلۀ آسیبپذیری برایم جدیتر شد. به تکاپو افتادم.
در این پست نگاهی به سرفصلهای کتاب The Gift of imperfection (نعمت کامل نبودن) از برنه براون میاندازیم.
عادت ما دیدن نیمۀ دلخواه لیوان است!
تصور کنیم روزی رئیسمان با ما به صورت خصوصی صحبت میکند. او سی و هفت مورد مثبت در کار ما را ذکر میکند و یک مورد منفی بعنوان ” فرصتی برای رشد ” خب به کدام فکر میکنیم؟ سی و هفت مورد یا فرصتی برای رشد؟!
وقتی با ما درمورد چیزی صحبت میکنند، جنبهای که دوست داریم (و معمولا هم فرصتی برای رشد هست!) را میبینیم.
وفتی درمورد عشق با ما صحبت میکنند، شکست عشقی و داستانهای غمانگیز عاشقانه را به یاد میآوریم.
وقتی درمورد ارتباط برقرار کردن با سایر آدمها با ما صحبت میکنند ما خاطراتمان از قطع ارتباطها و روابط شکستخورده را متذکر میشویم و وقتی با ما درباره پزشکی صحبت میکنند ما بیماری را به یاد میآوریم. تا صحبت از اقتصاد میشود قیمت دلار اولین چیزی است که دربارۀ آن صحبت میکنیم و هزاران مثال و مصداق دیگر .
این موضوع تردیدبردار نیست که از واقعگرایی و واقعبینی فاصله میگیریم.
آسیبپذیری از این قاعده مستثنی نیست
ترس از ارتباط. ترس از جنگ. ترس از تغییر.
دربارۀ ترس از ارتباط برنه براون میگوید:
چیزی درمورد من هست که اگر دیگران ببینید و بدانند دیگر لایق برقراری ارتباط نخواهم بود، من زیاد خوب نیستم من به اندازۀ کافی باهوش، قدرتمند، ماهر، زیبا، موفق، دانا … نیستم. اگر حرف بزنم و دیگران به من بخندند چی؟ اگر تلاش کنم و موفق نشوم چی؟
خب چی؟
این تفکر ما را از حضور داشتن و نشان دادن خودمان بازمیدارد.
ما باید به خودمان اجازه بدهیم که دیده شویم. به خودمان اجازه دیده شدن بدهیم … کاملا دیده شدن… آسیب پذیر دیده شدن
همین موضوع علاوه بر ارتباط درمورد رشد و توسعه فردی هم صادق است.
ما وقتی که بخشی از فرضیاتمان زیر سوال میروند احساس خوبی نداریم.
انگار زیر سوال رفتن دانستههایمان یعنی زیر سوال رفتن شخصیتمان.
راز یادگیریِ ندانستهها در همین است.
در به چالش کشیدن دانستهها.
نسبت به موضوعات و علوم جدید دیدگاه انتقادی داریم.
این درمورد کل زندگی است.
تا وقتی نپذیریم که هر آنچه داریم، اعم از دارایی مالی و مادی و خصوصا دانش و نگرشهایمان، روزی میتواند از دست ما برود و چیز جدیدی جای آن را بگیرد روی آنها اصرار خواهیم ورزید؛ نمیتوانیم تحمل کنیم که کسی برخلاف آنها حرف بزند.
درجا میزنیم. خبری از رشد و پیشرفت نخواهد بود.
آسیبپذیری و احساس ارزشمندی
آدمهای دوست داشتنی چون احساس میکنند ارزش دوست داشته شدن را دارند، دوست داشتنی هستند. آدمهای موفق چون احساس میکنند ارزش موفق شدن را دارند موفق هستند.
ما باید بدانیم که ارزش واقعیمان چیست. خودشیفته نباشیم. واقعبینانه خودمان و تواناییها و ارزشهایمان را درک کنیم. و وقتی به این مهم رسیدیم خواهان حضور و نشان دادن خودمان باشیم. مگر چه عیبی دارد که اشتباه کنیم؟
آسیبها را با آغوش باز بپذیریم. افرادی که شجاع هستند و از این موهبت برخوردارند همگی میگویند:
آسیبپذیری نه لذتبخش است نه آزاردهنده ؛ بلکه ضروری است.
در یک رابطۀ عاشقانه اولین کسی باشیم که میگوییم دوستت دارم.
کارهایی را انجام بدهیم که هیچ ضمانتی برای نتیجه گرفتن از آنها وجود نداشته باشد.
پیشبینی کردن و سعی کردن برای کنترل آینده را متوقف کنیم. و زرهها را کنار بگذاریم. کاملا عریان وارد میدان زندگی شویم.
تئودور روزولوت جملۀ زیبایی دارد. از قرار مسموع اینطور است که:
اعتبار و احترام، متعلق به کسانی است که در میدان عمل میکوشند. آنهایی که چهره شان با خیسی عرق، با آلودگی غبار و با خون زخم ها پوشیده میشود. آنها که با پشتکار، تلاش میکنند. آنها که بارها و بارها کم می آورند یا خطا میکنند چرا که هیچ کوششی بدون خطا نخواهد بود.
ولی آن کس که خود و توانش را برای یک حرکت ارزشمند، هزینه میکند، اوست که در صورت موفقیت، لذت پیروزی را می چشد و حتی اگر شکست بخورد، حداقل شجاعانه شکست خورده است.
چنین فردی را هرگز نباید با ترسوهای خونسردی که هرگز نه طعم شکست را چشیده اند و نه طعم پیروزی، مقایسه کرد…
داخل میدان بودن، این مهم است.
اگر به اندازه انگشت در بینی گرداندن راحت بود که همه انجامش میدادند.
وقتی مسیری پیرو کمی دارد یکم با شک به آن نگاه کن. شاید راه سخت باشد. شاید راه درست باشد. شاید درستترین راه باشد. شاید….
ترس از مطلوب نبودن
کم نبودند آدمهایی که از ترس خوب دیده نشدن از ترس اینکه آنطور که میخواهند و مطلوب آنها است دیگران دربارۀ آنها تصور نکنند، هیچوقت نتوانستند ایدههای خود را بیان کنند و دنیا را تغییر دهند و خلاقیت و نوآوری به ارمغان بیاورند.
اگر از شکست خوردن بترسیم، هیچوقت وارد نبرد نمیشویم. این جمله لبران جیمز را خیلی دوست دارم که میگوید
شما 100% پرتابهایی که نمیکنید را از دست میدهید.
چرا پرتاب نمیکنید؟ چرا خودتان را در یک سخنرانی عمومی امتحان نمیکنید و ایدهای که دارید را معرفی نمیکنید؟ چرا در جمعهایی شرکت نمیکنید که شاید هیچکس را نشناسید؟ چرا کارهای جدید انجام نمیدهید؟ چرا چیز جدیدی یاد نمیگیرید؟ چرا به کسی که دوستش دارید این را نمیگویید که دوستت دارم؟ چرا در رقابتها و چالشهای بزرگ، داوطلبانه شرکت نمیکنید؟ چرا مهارتها و تواناییهای خودتان را به چالش نمیکشید؟
از آدمهایی که در نزدیکی مرگ بودند پرسیدند که بزرگترین حسرت زندگیتان چیست؟
جوابی که اکثر آنها دادند کارهای اشتباهی که انجام دادند نبود. بلکه کارهایی بود که انجامشان نداده بودند. ریسکهایی که نپذیرفته بودند. فرصتهایی که نادیده گرفته بودند.
کمالطلبی مهلک
ما در دام کمالطلبی بیمارگونۀ خود گیر افتادیم.
میخواهیم همه چیز عالی و بینقص باشد و بعد اعلام حضور کنیم.
هیچوفت این اتفاق نخواهد افتاد.
آسیبپذیری زمینۀ تغییر، نوآوری، خلاقیت و رشد را برای ما به ارمغان میآورد.
اگر آسیبپذیر نباشیم، در مقابل دیدگاههای خود رادیکال میشویم!
هیچوقت قبول نمیکنیم که حرف دیگران هم میتواند درست باشد.
وقتی آسیبپذیر نباشیم، نمیخواهیم حرف ما غلط باشد. این منجر میشود به یک دندگی!
حق با منه، تو ضِر میزنی، خفه شو!
این هم از ویدیوی سخنرانی برنه براون در سال 2010 در سالن TED درمورد آسیب پذیری
به خاطر داشته باشیم. آسیب پذیری یک ضعف نیست.
آسیبپذیری دقیقا میتواند همان نقطۀ قوتی باشد که در تمام عمر خواهان آن بودیم.
به مجرد اینکه پذیرای آسیبپذیری در زندگیم شدم اتفاقات بینظیری برایم افتاد.
مدت کوتاهی است که این تصمیم را گرفتم و در همین مدت کوتاه کم نبودند فرصتهایی که شاید بدون این تصمیم نادیده گرفته میشدند و هیچوقت حال امروز ساعت 5 صبحم را نداشتم.
قرار نیست داخل زمینِ آسیب پذیری زندگی کنیم.
چکمه میپوشیم و از داخلش عبور میکنیم و مسیر زندگیمان را میسازیم.
شاید مسیر زندگی ما بسته به همین باشد.
حاضرم آسیب ببینم و چیزی بیاموزم تا اینکه در امان بمانم و هیچوقت رشد نکنم.
این روزها هم فهمیدم که حاضرم احتمال آسیب را بخاطر لذت بردن بپذریم.