قطار

قطار

چه عاشقانه این سروده‌ی مجتبی کاشانی را می‌پرستم:

ما نبینیم کسی می‌بیند،
ما نگوییم کسی می‌گوید
هیچکس منتظر مهلت خمیازۀ ما نیست گلم!
هیچکس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد
لحظه‌ها می‌آیند،
سال‌ها می‌گذرند،
و تو در قرن خودت خواهی مرد …
ما از این قرن نخواهیم گذشت
ما از این قرن نخواهیم گریخت: با قطاری که کسان دگری ساخته‌اند!
نازنین!
زندگی ساعت دیواری نیست،
که اگر هم خوابید
بتوانی آن را تنظیم کنی، کوک کنی،
برسانی به زمان دگران
کامیابی صدفی نیست که آن را موجی،
بکشد تا ساحل،
و در او مرواریدی باشد غلتان! نایاب!
خویش را باور کن،
هیچکس جز تو نخواهد آمد
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
شعله روشن این خانه تو باید باشی
چشمه جاری این دشت تو باید باشی
سرو آزاده این باغ تو باید باشی
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمی‌گوید برخیز، صبح است، بهار آمده است.
نازنین!
داس بی دسته‌ی ما
سالها خوشه‌ی نارسته بذری را بر می‌چیند،
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا، خرمن کشته امروز تو را می‌جویند
باز هم منتظری؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمی‌گوید برخیز
صبح است و بهار آمده است.
تو بهاری آری.
خویش را باور کن…

هیچکس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد
سال‌ها می‌گذرد و تو در قرن خودت خواهی مرد
هیچ قطاری نیست برساند ما را به قطار دگران
مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
بخت از آن کسی است که مناجات کند با کارش
و در اندیشه‌ی یک مسئله خوابش ببرد
و ببیند در خواب
حل آن مسئله را !
باز با شادی یک مسئله بیدار شود
بخت از آن کسی است که چنین می‌‌بیند…
که چنین می‌فهمد…

 

پی‌نوشت یک: امشب، سوم شهریور سال هزار و سیصد و نود و نه بماند به یادگار.

پی نوشت دو: نام این شعر را خودم قطار گذاشتم.

نگاهی هم به این‌ بیندازید

آنگاه پس از تندر

اما نمی‌دانی چه شب‌هایی سحر کردم. بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من …

3 نظر

  1. عالی بود آقای متقی نسب واقعا شعر زیبایی بود
    یادمه یه بار همین رو برای من خونده بودید بخش ابتداییش رو
    خیلی زیباست

  2. هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
    و نمی‌گوید برخیز
    صبح است و بهار آمده است.
    تو بهاری آری.
    خویش را باور کن…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *