خانه / دسته‌بندی نشده / سردرگمی های کوچک
سردرگمی

سردرگمی های کوچک

تصادفا در حین جستجوی برای پیدا کردن یک کنفرانس TED به این جمله از امو فیلیپس برخوردم. از آن دست جمله هاست که نمی‌توانی به راحتی تصدیق یا تکذیبش کنی.

وقتی بچه بودم دعا میکردم خدا به من یک دوچرخه بدهد. اما حالا که بزرگ شدم فهمیدم راه بهتر این است که یک دوچرخه بدزدم و از خدا بخواهم مرا ببخشد!

در جدالی که بین عقل و دل و وجدان می‌اندازد هیچ‌کدام انگار سربلند بیرون نمی‌آیند.
قائله را با تکان دادن سری به نشانه تحسین نویسنده و عذابی در وجود بخاطر سردرگمی فیصله داده و به راهت برای پیدا کردن آن کنفرانس TED ادامه می‌دهی…

 

راستی نظر شما چیست؟
جمله‌ی امو فیلیپس را رد می‌کنید یا تایید؟

شاید دوست داشته باشید بخوانید:

نگاهی هم به این‌ بیندازید

سهیل نفیسی قصه و سانسور کاندینسکی

سهیل نفیسی، خودسانسوری و قصه!

خودسانسوری-خودانتقادی. نخستین زاده از ترس و دومی مولود خرد. نه آن خودانتقادی مارکسیستی که در …

11 نظر

  1. سلام محمد امین عزیز و دوست داشتنی
    این جمله ای که پست کردی رو خیلی وقت پیش جایی خونده بودم و حتی در اون زمان ( در عنفوان جوانی !) هم خیلی خیلی بهش فکر کردم .
    راستش هنوز که هنوزه ؛ شدیدا معتقدم که ارتباط هر انسان با خدای خودش منحصر فرد از دیگران و کاملا مربوط به خودشه … به شخصه معتقدم که خدا با هر کدوم از بنده هاش؛ تله پاتی مخصوصی داره و در واقع با همین ارتباطه که گناه و ثواب برای هر شخص معنی پیدا میکنه …
    میدونی ؛ منظورم اینه که زشت و زیبا و درست و غلط یا گناه و ثواب ؛ نسخه ای نیست که بشه برای همه انسانها به طور کلی تجویز کرد ؛در واقع دسته بندی ای تو این زمینه وجود نداره …؛ و هرگاه ما بتونیم برای کاری که کردیم دلیل درستی بیاریم و وجدان آسوده ای پس از انجام اون کار داشته باشیم ؛ معنیش اینه که ما کار درستی انجام دادیم .
    با این همه ؛ من معتقدم که عهد با خدا همیشه به طرز شگفت آوری جواب میده ؛ شاید وقتی با خدا بر سر چیزی عهد میبندیم ؛ خیلی زود نتیجه رو تو زندگیمون نبینیم ؛ ولی اگر “صبـور” باشیم و مثل این دوست عزیز زود جا نزنیم و نریم دوچرخه رو بدزدیم (!) ؛ قطعا پس از زمانی معجزه ای رو تو زندگیمون درک و دریافت میکنیم …
    مشکل اصلی ما انسانها ؛ اون باوره ست که نداریمش ؛ یه روز مردم روستا همه جمع شدند تا دعای باران بخونن ؛ اما از بین همه اونها ؛ فقط یه پسر بچه همراه خودش چتر برده بود … این یعنی ایمان راستین …
    شاید وقتی خواستمون محقق نمیشه ؛ خدا درحال آزمایشِ ایمان و باور ما باشه …

    ان شاءالله همیشه شاد باشی و بر سرِ قول و قرارت با خدا بمونی عزیز دل 🙂

  2. بالاخره پستی که ارزش وقت گذاشتن برای نظر دادن داشت ، منتشر شد! این پست بهانه خوبی بود برای ابراز نظری که مدت هاست باید گفته می شد.قبل از هرچیز باید شما را برای به چالش کشیدن عقاید خاک خورده عوام ، کمی تحسین کنم. فقط کمی ! چون باز هم این تلاش نافرجام ماند و ما بار دیگر شاهد کوشش هرچه بیشتر شما در جهت دور ماندن از این مهلکه های ذهنی و عقیدتی بودیم.
    بد نیست از قول همان آقای کلانتری (که ظاهرا خیلی قبولش دارید!) گوشزد کنم که نوشتن وبلاگ بهانه ایست تا ما افکار خود را به چالش کشیده و فرصتی را فراهم کنیم که دیگران هم یک بار به اعتقادات خود شک کنند. این روشی است که باعث رشد فکری خود و دعوت دیگران به این ارتقا می شود. ولی متاسفانه این وبلاگ تبدیل به بستری شده برای مطالب کلیشه ای که حتی دنبال کننده سمجی مثل من هم رغبت خود را برای دنبال کردنش از دست میدهد. مطالبی آنقدر بدیهی که فرصت تامل را از آدمی گرفته ، خواننده بینوا را دست بسته ناچار به پذیرش آن می کند.
    از طرفی شما حتی زحمت به روز کردن “مستمر” وبلاگ را به خود نمی دهید!( که شاید همین نشان از خودسانسوری زیاد و تلاش برای گلچین افکارتان باشد) ؛ آن وقت در پست های مختلف خود دم از جسارت میزنید و می گویید “حاضرم آسیب ببینم و چیزی بیاموزم تا این‌که در امان بمانم و هیچوقت رشد نکنم”!! این آموخته هایی که حرفش را می زنید (جز در تعداد انگشت شماری از پست ها) نه تنها چندان رنگ و بویی از جسارت و چالش های آسیب زا و رشد دهنده ندارند ،بلکه صرفا مطالبی هستند دم دستی و گاها حقایقی غیرقابل انکار و حتی بعضی عین جملات یک کتاب یا یک شعر یا یک نظر (این یکی دیگر خیلی غیرقابل هضم بود)یا… که نه نظری تحلیلی از جانب شما مطرح می شد و نه مخاطب را به کشمکشی ذهنی و جذاب فرامی خواند و نه رمقی برای خواندن آن تا آخر می گذاشت.
    فراموش نکنید که ما اینجا نیستیم که شعری از قیصر یا بخشی از کتاب شازده کوچولو را بخوانیم. (همگی یک سرچ ساده قابل دسترس اند) بلکه اینجاییم (در وبلاگ آقای متقی نسب) که تحلیل و نظر شخص ایشان درباره همه این مطالب را بدانیم تا اگر با آن مخالف بودیم ابراز کنیم و او هم فرصت اصلاح افکار خود را را داشته باشد. اما متاسفانه شما با این رویه ، گویا یک وبلاگ با بستر رسانه ای یکطرفه اختیار کرده اید که صرفا بدیهیاتی بدون پتانسیل اظهارنظرکردن ، به خورد مخاطب می دهد.
    پیشنهاد میکنم که ابتدا تکلیف ما و خود را با وبلاگتان مشخص کنید و اگر مثلا آن را با دفترچه ثبت روزانه (!) (برای ثبت تاریخ های مهم زندگی تان یا عین جملات قصاری که دوستشان میدارید) اشتباه گرفته اید بگویید ؛ چون اینجا مخاطبینی هستند که گاها وقت باارزش خود را صرف دنبال کردن وبلاگی می گذارند که به خیال خودشان قرار است در آن بیشتر با خلق و خو و افکار یک فرد “عاشق یادگیری ، یادگیری یادگیری” آشنا شوند و همچنین بتوانند با نقد افکار خود و شخص نویسنده یاد بگیرند و یاد بدهند.
    هرچند در این پست واقعا دلم میخواست دیدگاهم را راجع به پرسشی که مطرح کردید بیان کنم ولی ظاهرا گوشزد کردن و اتمام حجت این مطلب برای نگه داشتن مخاطب هایی که به “اصل محتوا” اهمیت میدهند و نه “نویسنده” و “رزومه” او (!) ، لازم بود. البته اگر بهانه این همه احتیاط ، حفظ همان اعتبار و مخاطبی است که با ضرب و زور رتبه کنکور و رشته و دانشگاه به دست آورده اید ، که خب آن بحث دیگری است. می شود به همین منوال بی دردسر ادامه داد و خیالتان از بابت انتقاد افرادی مثل من هم راحت ؛ چون هم در اقلیت قرار دارند و هم کاملا از بابت آن به شما حق میدهند.
    بهرحال امیدوارم از این به بعد شاهد پست های امیدوارکننده تری باشیم یا حداقل چیزی که ارزش دنبال کردن داشته باشد و یا دلیلی برای شناخت یک ذهن به قول خودتان “عاشق رشد” (!) ؛ نه صرفا ادعاهایی که بعضا ناخوداگاه توسط خود نوشته ها رد می شوند!
    پ.ن : در مقابل زمانی که برای نوشتن این نظر صرف کردم ، انتظار دارم با تعمق بیشتری خوانده شود و لحن نسبتا تندم باعث نشود که از اصل مطلب و حقایقی که به واقع وجود داره ، غافل شوید.

    • سلام و دورود بر شما
      خواستم یه پیام بلند بالا بنویسم در پاسخ به پیامتون و وقت ارزشمندی که گذاشتین.
      حق با شماست. چون این روزها ذهنم خیلی درگیره سمت نوشتن نمیره و نمیتونم آنچنان وبلاگ رو بروز نگه دارم و از خودم بنویسم بنابراین برای زنده نگه داشتنش مجبور شدم از متن‌های بازنشر شده استفاده کنم.
      متشکرم از لطفی که بهم داشتید.
      )و ممنونم بابت نقدتون (هرچند غیرحرفه‌‌ای و توهین‌آمیز

    • حتما بیشتر برای بروز کردن اینجا و نوشتن از خودم وقت میذارم
      سپاس

  3. جمله ی قشنگی بود و من هم گاهی اوقات باهاش موافقم و به نظرم دنیا برای بعضی آدما اینجوری میگرده

  4. شاید بهتر می‌شد این قدر ساده قائله رو فیصله نمی‌دادی و بیشتر درباره این جمله فکر می‌کردی و تفکرات خودت رو می‌نوشتی.
    اصلاً برداشت خودت از این جمله چیه؟
    به نظرت در پس این پاراگراف چه مفهومی وجود داره؟
    خدا بخشنده هست و خیلی ساده گناهان ما رو می‌بخشه؟
    اگه اینطوره بهشت و جهنم یعنی چی؟
    خدا فقط بخشنده هست و توانایی دیگه‌ای جز بخشش نداره؟
    و…
    به نظر من میشه این جمله رو به قدرت اختیار و تاثیر تلاش خودمون ربط بدیم.
    شاید مقصود فیلیپس از این جمله بیان ویژگی‌های خدا نبوده و نمی‌خواسته بگه خدا بخشنده هست ولی نمیتونه آرزوهامون رو برآورده کنه یا…
    این خاطره از الکس فرگوسن رو شنیدی:
    «تو اولین بازی که روی نیمکت منچستر یونایتد بودم مدام از خدا می‌خواستم پیروز شوم اما شکست خوردم. آن روز بود که فهمیدم تیم مقابل هم خدایی دارد.»
    خدا فقط به حرف‌های ما توجه نمی‌کنه، بلکه به عمل هم نگاه می‌کنه. «عالم بی‌عمل به چه ماند؟ به زنبور بی‌عسل.»
    اگه بارها و بارها از خدا بخوام تیمم پیروز بشه اما خودم تاکتیک مناسبی نداشته باشم و تلاش نکنم، تیمم شکست می‌خوره.
    اگه بارها و بارها از خدا بخوام به من دوچرخه بده اما خودم تلاشی نکنم تا پول اون دوچرخه رو به دست بیارم خدا هم بهم دوچرخه رو نمیده.
    اون وقت هست که اختیار ما وارد میشه؛ اینکه تلاش کنیم تا پول دوچرخه رو به دست بیاریم یا اینکه دوچرخه رو بدزدیم و از خدا بخوایم ما رو ببخشه.
    برداشت هر کدوم از ما از این پاراگراف تا حد زیادی به تعریفی که از خدا داریم مربوطه.
    تعریف ما از خدا چیه؟
    واجب‌الوجودی ترسناک که به ما توجهی نمی‌کنه؟
    واجب‌الوجودی که فقط دنبال مچ‌گیری از ماست تا ما رو تنبیه کنه؟
    واجب‌الوجودی دوست‌داشتنی که آرامش‌بخش ماست؟
    واجب‌الوجودی که همیشه حواسش بهمون هست و بهمون کمک میکنه؟
    یا…

    • امین‌جان عزیزم
      مرسی که انقدر عمیق شدی و به عمق بیشتر دعوت کردی من رو.
      اما همونطور‌که‌ گفتم موضع مشخص و‌روشنی نسبت به جمله ندارم. همینطور جمله سرالکس؛ با اینکه خیلی دوستش دارم ولی بازهم ترجیح میدم از وارد بازی نشدن و صرفا تماشای این جدال لذت ببرم و سعی هم نکنم نسبت بهش موضع صحیح و غلط یا فریبنده و مغالطه‌آمیز بگیرم.
      به نظرم چیزای زیادی وجود داره که از دور راحت‌تر قابل فهم هستن. همون واجب‌الوجود. هرچی بهشون نزدیک تر میشی و سعی میکنی قضاوتشون کنی، سر از کارشون و درست و نادرستیشون در بیاری و نظرت رو راجع بهشون بدی از لذت درک کردنشون بیشتر فاصله میگیری.

  5. مفهوم پاراگراف خیلی مبهم بود ولی جمله پایین ؛(در جدالی که بین عقل و دل و وجدان می اندازد،هیچ کدام انگار سربلند بیرون نمی آیند.) تا حدودی ابهام رو برطرف کرد.🙏
    یعنی هیچ یک بر دیگری برتری ندارند؟؟عقل یا دل؟

    • نبرد بی برنده
      برتری قائل شدن حتی در یک لحظه‌ی و مکان خاص برای یک فرد خاص در شرایط خاص و در برابر یک رویداد خاص کار راحتی نیست . چه برسه به‌کل زندگی
      مدام در حال جدال هستن و اینکه در هر لحظه کدوم کمی از دیگری‌ برنده تر هست تعیین میکنه من چطور و چرا و چه تصمیمی بگیرم. و این تصمیم‌ها من نوعی رو ، گذشته و‌‌ آینده‌ام رو شکل میده

  6. چقدر جملش باحال بود 😂😎
    کیف کردم خداییش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *