در یک آزمایش روانشناسی، تعداد زیادی نقطه بر روی یک کاغذ قرار داده شد و از دانشجویان یک کلاس خواسته شد تعداد نقطهها را تخمین بزنند.
سپس به هر یک از آنها به طور تصادفی و نه واقعی، کارتی داده شد که روی آن نوشته شده بود: “شما تعداد نقطهها را زیادی تخمین زدید” و یا “شما تعداد نقطهها را کمتر از آنچه بود تخمین زدید”. در ادامه، این کارت بر روی سینۀ افراد نصب شد و از آنها خواستند در بازیهای گروهی مختلفی شرکت کنند. هر زمانی که دو نفر با یک مشخصه (تخمین زیاد یا تخمین کم) در یک گروه قرار میگرفتند، به مراتب همکاری بهتری میکردند و در پایان روز، “کمتخمینزنندگان” بیشتر با همنوعان خود و “زیادتخمینزنندگان” بیشتر با همنوعان خود دوست بودند!
ما انسانها در عمق وجود خود احساس تنهایی میکنیم. و هر شباهتی، “هر شباهتی” که دیگری را کمی به ما نزدیکتر کرده و ما را از هراس تنهایی خود برهاند، با آغوش باز میپذیریم. حتی اگر این نزدیکی با پیوند سست دو نام یکسان، و یا تولد در شهری یکسان باشد. یا داشتن تجربه ای یکسان در گذشته (شما هم از همان مدرسه من فارغ التحصیل شدید؟ شما هم در دانشگاه من درس خوانده اید؟)
مراتب آنهم به مقدار فراوانی “وجه شبه” بستگی دارد. اگر در ایران باشید با ایرانیها شباهتی نخواهید یافت. اما به محض پیدا کردن یک ایرانی در فرانسه دست و پایمان را گم خواهیم کرد و به دنبال برقراری ارتباط خواهیم بود.
به نظرم میرسد برای ارتباطات عمیقتر، باید از فراوانی ارتباطاتمان کمتر کنیم تا بتوانیم شباهتهایمان را دقیقتر و کاملتر ببینیم و قدر آنها را به همان “قدر“ی که هستند بدانیم
فکر میکنیم رابطهی عمیق و لذتبخشی که با یک نفر تجربه میکنیم شبیه لواشک در بازار، باز هم پیدا خواهد شد.
بعضی روابط هرگز تکرار نخواهند شد تا آینده را بسازند و جزء شیرین و جداییناپذیر گذشته شوند.
تجربهی شخصیام نشان داده داشتن دو دوست صمیمی (یا حتی دو رابطهی عاطفی) در نهایت احتمال از دست دادن هردوی آنها را افزایش خواهد داد. (اگر کمی احتمالات بلد باشید میدانید که ممکن است این مورد دربارهی شما صادق باشد یا نباشد و جمله به هیچ وجه قابلیت برداشتن برچسب درست و غلط را ندارد)
نمیدانم؛ قطعا هستند کسانی که وسعت روابط از عمق آنها برایشان مهمتر هست. شاید هم حق با آنها باشد. شاید آنها توانایی فوقالعادهای در پیدا کردن شباهتها داشته باشند.
شاید هم واقعا روابط هستند که روزی از بین بروند. (و از چیزی که وجود دارند به چیزی که وجود داشتهاند تبدیل شوند)
به نظرم میرسد “اصرار” بر عمق دادن به روابط به آن آسیب میزند؛ خصوصا اگر یک طرفه باشد.
رابطه مثل یک گیاه است. باید تنهایش بگذاری. در آفتاب. نگاهش کنی. از همان سبزیای که در لحظهی اکنون به تو وام میدهد بهره بگیری و از عمق گرفتن آرام آرامِ آن لذت ببری. اسکار وایلد زمانی گفته بود لحظات خوب زندگی در تمام لحظاتی که در تلاش برای ساختن لحظات خوب زندگی هستیم، آرام و بی صدا از کنار ما میگذرند.
میرسد لحظهای که میبینی در یک رابطهی عمیق قرار داری بدون آنکه برای عمیق شدن آن پافشاری خاصی ورزیده باشی.
یاد گرفتم هرگز به هدف عمیق شدن وارد رابطهای نشوم
پی نوشت: اگر کمی به امین میرفتم این متن را (با تکنیک قوزک و شقیقه) به تشابه مثلثاتی و قضیه تالس و فیثاغورس و سایرین ربط میدادم و یک ریاضی زندگی مینوشتم اما افسوس که من منم!
این جمله تون که « به نظرم می رسد برای ارتباطات عمیقتر باید از فراوانی ارتباطاتمان کمتر کنیم تا بتوانیم شباهت هایمان را دقیق تر و کامل تر ببینیم و قدر آن ها را به همان قدری که هستند بدانیم» خیلی عالی بود