پاییز هرگز محبوبترین فصل من نبوده. اما آن را به طور غریبانهای دوست دارم.
پاییز را دوست دارم بخاطر خاطراتش.
بخاطر تمام خاطراتی که از اول مهر برایم به یادگار گذاشت.
یاد دوران شیرین مدرسه میافتم. روزهای اول، شبیهِ عید بودند. بوی نو بودن میدادند. معلمهای جدید که قرار بود چیزهایی به ما بیاموزند و بعضیهاشان ما را عمری مدیون کنند به خود. دوستهای جدید. رفاقتهایی که در حیاط شلوغ و پرسروصدای مدرسه شکل گرفت.
پاییز من را یاد قدم زدن در خیابان انقلاب میاندازد. کتابفروشیهای جیحون و خوارزمی و آن کتابفروشی کوچکی که اسمش را یادم نیست. ولی یادم هست پیرمردی را که همیشهی خدا آنجا با کتابی در دست و لبخندی بر لب از من پذیرایی میکرد. زیاد مشتری نداشت. اما مشتریانش برایش زیاد ارزش داشتند.
یاد آن روزهایی میافتم که با انرژی چندصد برابر امروز مسیر میدان انقلاب تا قیطریه را یک نفس پیاده میرفتم و برمیگشتم و آن صدای خش خش دوست داشتنی را زیر پایم درمیآوردم بدون آنکه خودم، بواسطهی هندزفری توی گوشم، شنوندهاش باشم…
و هزاران خاطرهی دیگر که پاییز با خود به همراه دارد.
پاییز را دوست دارم بخاطر درسهایش.
پاییز برای من، پر است از آغاز. آغازهای منتهی به شکست، آغازهای موفقیتآمیز و آغازهای بیفرجام.
افتادنهای بسیار. آن سان که برگ – آن اتفاق زرد- میافتد و آن سان که مرگ -آن اتفاق سرد- میافتد.
افتادنهایی در سبزی و گرمی و به پا خاستنهایی در اوج زردی و سردی. دوباره و دوباره و دوباره. برخاستنی اجتنابناپذیر… دوست داشتنی. مثل پاییز.
پاییز میتواند یک نقطهی شروع باشد؛ در میانهی طوفان.
در پاییز انگار، آدمها در کوچه و خیابان مهربانتر باشند. بیشتر میتوانی بهشان لبخند بزنی. بیشتر میتوانی درکشان کنی. مکر و حیله، نفرت و نفرین و دورویی و دروغ و کلک و غرور و غضب و قهر و شیطانصفتی انگار کمتر میشود (بعضیها را فاکتور گرفتم. آن بعضیها، پاییز سرشان نمیشود!) در پاییز، احساس، غلیان پیدا میکند. در پاییز، انسان، جریان پیدا میکند. انسانها یاد میگیرند که احساسها بیشتر لایق احترام و توجهاند.
پاییز را اما به جز من، خیلی ها دوست دارند. شهریور، با اینکه از جنس تابستان است اما ما را یاد پاییز میاندازند و همه حال و هوای پاییز را زمزمه میکنند. شاید بخاطر این است که مثل بهار بلد نیست زیبا و مغرور باشد. شاید چون جذابیت فریبنده و سیاستمدارانهی تابستان را ندارد. شاید چون مثل زمستان نمیتواند با دادن امید بهار تو را گول بزند.
افتاده است. اصیل است. از جنس ماست. از جنس احساس است. لمس شدنی است.
انگار غم همهی ما را تحمل میکند.
انگار ما را به خودمان یادآوری میکند… بازگشتی به خویشتن…!
تمام داراییاش، زردی رخسار است و آهی سرد از ته دل؛ سرمایی از قلب یخزدهاش که به ما ارزانی میدارد. یا اشکی است از دل آسمان.
پاییز بیچاره…!
خجالت هم میکشد.
چیزی ندارد که ما را خوشحال کند. نه سرسبزی و سرزندگی بهار، نه عطش و هیجان تابستان و نه لذت برفبازی و انتظار سالنوی زمستان. هیچکدام را ندارد. سراسر باد است و باران و سوز و سرما.
اما ما آدمها آنقدرها هم قدرنشناس نیستیم.
آنها که مثل خودمان باشند را، یواشکی دوست داریم.
پاییز جان!
این را بدان
تو شاید بهترین دوست ما بودی. آهی که کشیدی به ما یاد داد باید محکم باشیم. بادهای سردی میوزند که گاها مخالف جهت حرکت ما هستند. سوز دارند. اشکهایت به ما این شجاعت را داد که فریاد بزنیم و گریه کنیم. نترسیم؛ از اینکه دیگران چه میگویند. تو به ما آموختی در اوج اشک و غم میتوان شاد بود و شاد زیست. میتوان دلی را خشنود کرد. میتوان شعری سرود. آن چنان از چشمهی الهامِ گذشته، برای آیندگان تا بماند به یادگار.
آموختی راه و رسم و رمز و راز عاشقی را به ما. آنچنان که فراموش کردیم این ما بودیم که این رمز و راز را به تو آموخته بودیم. تو اما شاگردی بودی که معرفت میدانست. پس دوباره ما را با عشق آشنا کردی…!
پاییز جان…از این حرفها بگذریم.
به سرزمینِ من خوش آمدی!
هم تو خوب میدانی هم من که امسال جورِ دیگری قرار است باشی..
چون جور دیگری آمدی..
پس امسال جورِ دیگری دوستت دارم :))
پینوشت یک: بخاطر شلختگی و بیسامانی متن عذر خواهی میکنم. دلنوشته است و شاید خاصیتش همین باشد.
پینوشت دو: سال گذشته، پاییز متنی شبیه همین به صورت دلنوشته، منتشر کرده بودم. که امروز خواندمش و ترجیح دادم دوباره از نو بنویسم. روی همان پست نوشتم و بروزرسانیاش کردم. (اگر کامنتها مال سال 99 هستند تعجب نکنید! مربوط به متن قبلی هستند)
پینوشت سه: ..
پینوشت چهار: این متن و پاییز امسال، تقدیم به کسی که مرا، به اتفاق، برگ خواند..
بنظرم زیباترین شعر پاییزی از بانوی شعر ایران فروغ💝 هست:
«کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم»
متنتون از امسال نسبت به پارسال تا جایی که به خاطرم هست خیلی قشنگ تر بود
سلام به پاییز
پادشاه فصل ها…🍁🍁
عاشق این قسمت شدم: «تمام داراییاش، زردی رخسار است و آهی سرد از ته دل؛ سرمایی از قلب یخزدهاش که به ما ارزانی میدارد. یا اشکی است از دل آسمان.»
🍁پاییز!
موسیقی باد
سمفونی کلاغها
اتفاقات شاعرانه
طعم انارو گلپر
عاشقانه ها در کوچه های نارنجی
و نهایتا رویایی ترین فصل …
این نوشته رو خوندم و یادم اومد پاییز امسال رو با وجود کرونا، قرنطینه، دوری و… بیشتر از سالهای قبل دوست دارم، چون…
عالی بود امین جان
وااای عالی بود آقای متقی
به جمله ی پاییز بیچاره که رسیدم گریم گرفت
پاییز ؛ نامِ دیگرِ “من دوست دارمت” ❤❤❤
مثل همیشه دلنوشته تون زیبا بود🍁🍂