خانه / پربازدیدترین‌ها / قربانی هشتگ‌ها
قربانی هشتگ ها

قربانی هشتگ‌ها

محمدرضا شجریان درگذشت.

مدتی بود که نمی‌نوشتم و درگذشت محمدرضا شجریان و بعضی اتفاقات پیرامونم را بهانه‌ای دیدم تا دوباره بنویسم.
شجریان را خوب نمی‌شناسم. هرچه نشستم و حساب کردم روی هم رفته از آواز‌ها و تصنیف‌هایش بیشتر از 7-8 مورد نشنیده‌ام.
خبر درگذشتش را هم که شنیدم نه غمزده شدم نه متعجب. شاید فقط کمی متاسف.
من او را سالها بود که زنده نمی‌دانستم چون برخی نمی‌گذاشتند که او زنده باشد.
سال 95 که با سر تراشیده جلوی دوربین رفت و با مردم در دم دمای نوروز صحبت کرد آخرین خبری بود که از او شنیدم تا همین اواخر. پرنده‌ای بود در قفس.
اما بودنش هنوز امیدی را زنده نگه می‌داشت. شاید همان امیدی که او را هم زنده نگه داشته بود.
بگذریم… برای این حرف‌ها نیامده بودم.

به نظر می‌رسد دنیای تکنولوژی به تدریج این ذهنیت را در ما ایجاد کرده که نه تنها کمیت مهم است، بلکه به نوعی می‌تواند نشانه‌ای از کیفیت هم باشد.
چنان‌که تعداد استوری‌ها و پست‌ها و هشتگ‌های مربوط به یک اتفاق را با میزان اهمیت آن مرتبط می‌دانیم.
تا می‌خواهیم موضوعی را مهم جلوه دهیم اولین کاری که می‌کنیم هشتگ ساختن برای آن است. از هشتگ ساختن درمورد حذف عکس دختران روی جلد کتاب ریاضی سوم دبستان و ازدواج مجدد ریحانه پارسا و مهدی کوشکی و یا رب مبادا که صدا معتبر شود و خاله ژاله تا نوید افکاری و ما همه حاج قاسم سلیمانی هستیم و نه به اعدام و نه به آنتی فمینیسم و نه به هزار کوفت و زهر‌مار دیگر…

با این کار نه تنها موضوعات مهم هم کم کم اهمیت‌شان را تا پایین‌ترین حد ممکن از دست می‌دهند بلکه دیگر تشخیص یک موضوع مهم و غیرمهم برای ما کاری غیرممکن می‌شود ناگهان میبینیم شده‌ایم قربانی هشتگ‌ها.
هشتگ‌ها طوری اولویت‌هایمان را تغییر داده‌اند که کاملا یک آدم دیگر شده‌ایم.
آدم‌ها در فضای مجازی در سطحی‌ترین ورژن ممکن از خودشان هستند. از خودم می‌گویم و همین وبلاگ. واویلاست بر کسی اگر بخواهد من را از نوشته‌هایم قضاوت کند. کما‌اینکه درباره‌‌ی من را خالی گذاشته‌ام؛ حس می‌کنم حداقل از تعریف‌های خودم باز هم بهتر است. اما باز هم سطحی است. یک جور نمایش، بازیگری!

ما فراموش می‌کنیم که یک حرف سطحی هرگز نمی‌تواند به اندازه‌ی یک حرف عمیق، تغییر موثر ایجاد کند؛ ولو آنکه تایید میلیون‌ها نفر نیز در زیر آن ثبت شده باشد.

کسانی مثل من که حتی همان “مرغ سحر ناله سر کن” را هم یک بار تا آخر گوش نداده بودند، آمدند و عکس‌های شجریان را از گوگل دانلود کردند و با خداحافظ استاد، خسرو پرواز کرد و… فضای مجازی را به بهترین شکل پر کردند (ای‌کاش همیشه فضای مجازی این‌طور پر شده باشد).
همان‌ها که جلوی در بیمارستان‌ ایستادند و با همایون سر این‌که “چرا می‌خواهی پدرت را در مشهد دفن کنی؟!” بحث می‌کردند. همان‌ها که اپیدمی و بیماری و مرگ نمی‌دانستند و خودشان را چنان شاگرد استاد می‌‌دانستند که ندانسته‌هایشان به دانسته‌هایشان بدل شد. که همان‌ها که…

ذره‌ای در قلب

بعضی‌ها با صدای محمدرضا شجریان زندگی کردند. الگویشان شده و زندگی را با نوای او تجربه کردند.
تعداد انگشت شماری از آن‌ها فقط فرصت کردند به فضای مجازی سر بزنند. اما آن بعضی‌های دیگر اجازه ندادند ورطه خالی بماند! یک وفاداری کاذب. یک خودفریبی آشکار.
انگار وصل شدن نام ما به نام برخی افراد برایمان اعتبار می‌آورد. از همان اعتبار‌های سطحی. همان ها که تا دهان باز کنی بوی گندشان خبر می‌دهد از کجا آمده!

نمی‌دانم از کی ولی این جمله را شنیده بودم که می‌گفت:

خود ما به عکس هایی که به دیوارهای اتاقمان می کوبیم نگاه نمی‌کنیم؛
یا خیلی به ندرت و تصادفی نگاه می‌کنیم.
ما به حضور دائم و به چشم نیامدنی آن ها عادت می‌کنیم.
عکس فقط برای مهمان است؛ برای این‌که می‌خواهیم دیگران ما را آن‌گونه که می‌خواهیم تصور کنند.
این را یادتان باشد که ذره‌ای در قلب بهتر از کوهی بر روی دیوار است.

هیچ کس اعتراضی به پخش نشدن ربنای محمدرضا از صدا و سیما نداشت تا وقتی که او مرد. هیچکس نامش را حتی در گوگل سرچ نکرده بود که ببیند در عصر کدام یک از هنرمندان تاریخ ما زندگی می‌کند (خودم را می‌گویم) اما حالا با یک سرچ و یک عکس و یک جمله کپی او را استاد صدا می‌زند.
انگار استعاره‌ای زنده از جوکر 2019 را شاهد هستیم؛
ترانه‌های محمدرضا شجریان پس از مرگش بیشتر از موقع زنده بودنش شنونده پیدا کرده است.

 

پی‌نوشت یک: این متن را 17 مهرماه نوشتم.
می‌دانستم حرف‌هایی که دارم می‌زنم از آن حرف‌های رادیکالی و متعصبانه و حتی احمقانه است. از غر زدن خوشم نمی‌آید اما گاهی (که کم هم نیست) خودم هم غر می‌زنم. این متن‌ هم از آن دست غر و ناله و شکایت کردن‌های بی هدف و بی مقصود است.
خواستم بگذارم و یکی دو روز بعد بیایم، دوباره بخوانمش و اگر خواستم منتشرش کنم. الان بخش زیادی از حرف‌هایی که چند سطر بالا‌تر در حالت خشمگین و شاکیِ آن روز زدم را قبول ندارم. اما خواستم منتشرش کنم که هم وبلاگ از این خلوت در بیاید هم بعنوان یک فکر و یک طرز نگاه که شاید شما هم تجربه‌اش کرده باشید، نظرتان را درباره‌اش بدانم.
پی‌نوشت دو: پیشنهاد می‌کنم نگاهی هم به این غُر سامان عزیزی بیندازید.

نگاهی هم به این‌ بیندازید

روزی روزگاری پسری که عاشق فوتبال بود

روزی روزگاری | پسری که عاشق فوتبال بود

آخرین باری که یادم هست یک فوتبال را به شکل جدی دیدم بازی برگشت لیورپول …

5 نظر

  1. به نظرم گفتن اینکه زندگیمون تو فضای مجازی شبیه زندگی حقیقیمون باشه غر به حساب نمیاد.
    خودم به شخصه بجز ربنای استاد (اون هم تو برخی از روزهای ماه مبارک رمضان قبل از اذان) هیچ اثری از ایشون رو گوش نداده بودم.
    چندین بار خواستم آثار ایشون یا پسرشون یا هر خواننده سنتی دیگه‌ای رو گوش بدم اما خب علاقه‌ای نداشتم و بعد از چند دقیقه آهنگ رو قطع می‌کردم. به خاطر همین نخواستم ادا در بیارم و درباره استاد حرفی بزنم.
    تسلیت گفتن خیلی خوبه، اما تظاهر نه.
    در کل برای مردم سخته که خود حقیقیشون رو تو این دنیا به نمایش بذارن، چه مجازی و چه حقیقی. برای همینه که اکثر آدم‌ها تو زندگی ماسک می‌زنن و ظاهر و باطنشون با هم فرق داره، به همین خاطر ممکنه بعضیا از این متن خوششون نیاد.
    اما من معتقدم حرف حق رو نوشته بودی.

  2. این خیلی حرف دلم بود ://
    اصلا هم غر نیست :))))

  3. حرفات درست بود داداش.
    ولی من از همون اول که فوت کرد هم دلم نمیخواست حتی یک استوری از ایشون بذارم. در کمال احترام به شخص استاد، به خودم اجازه ندادم که حتی وقتی یک موسیقی از ایشون رو بطور کامل گوش نکردم، دربارشون اظهارنظر یا عزاداری کنم. جالبه که بدونی این طرز تفکر و خویشتن داری رو از خودت و نوشته‌هات یاد گرفتم. تو با نوشته‌هات، تامل و درنگ عمیق‌تر در عکس‌العمل به وقایع رو بهمون یاد دادی. فقط نمیدونم چرا خودتم تحت‌تاثیر جو قرار گرفتی که خب از این بابت فهمیدم این موضوع اجتناب‌ناپذیره.
    منم مثل خودت بدجوری شاکی‌ام از هیاهوهای مجازی که هیچ رنگی از عصبانیت در دنیای واقعی ندارند. یا مثلا خیلی از ما وقتی از مسئله‌ای شاکی میشیم، تندی میریم تو پیج فلان مسئول، فحش میدیم و خالی میشیم و دیگه اثری ازش تو دنیای واقعی نمیذاریم. اینطوری توهم اعتراض برمیداریم و خودمونو از ترس پشت فحش‌های “مجازیمون” پنهان میکنیم. همین میشه که سکوت‌های “واقعیمون” اوضاع رو روزبروز بدتر میکنه.
    ضمنا حرفات اصلا هم خشک و متعصبانه نبود و کاملا آیینه حقیقت تلخ جامعمون بود. و خیلی خوشحالم که داری نظراتتو صادقانه می‌نویسی. ما این امینو خیلی بیشتر دوست داریم هرچند گاهی مخالف افکارش باشیم ولی جسارتشو تحسین می‌کنیم.
    مرسی از پستت امین‌جان و لطفا زود به زود بروزشون کن.منتظر پست‌های بیشتر از طرفت هستیم.🙏

  4. آقا این جمله آخرت قشنگ شست برد 👌👌👌👌
    به نظرم غر خوبی بود و ای کاش همون روز اول منتشر مکردی درنگ نمیکردی‌
    لطفا به خاطر ما هم شده یکم بیشتر بنویس محمد امین 🙏🏻 به قول خودت یک دنیا سپاس ❤️

    • محمد جان سلام
      مدتیه یکم ذهنم مشغوله سخت می‌تونم به نوشتن فکر کنم
      خودم هم امیدوارم بتونم بیشتر بنویسم
      دلم تنگ میشه برای شما و دوستای خوب دیگه‌ام توی این خونه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *