نمیدانم چطور و با چه متر و معیاری، اما میتوانم روزهای تاثیرگذار و مهم زندگیام را پیشبینی و درک کنم.
نمیدانم کدامتان این تجربه را داشتید. که حس میکنید آیندهای نزدیک که در انتظار شماست تفاوتی در زندگیتان رقم خواهد زد.از دورههایی حرف نمیزنم که یک اتفاق بیرونی بعنوان نقطه عطف شناسایی میشود. اولین روزِ دانشگاه و روزی که وارد یک رابطهی جدید میشویم و روز ارائهی ایدهمان به یک سرمایهگذار و اولین روز کاری یا روز آزمونهای بزرگ را نمیگویم. لحظههای منجر به تحولات درونی را میگویم. لحظاتی که از درون احساس میکنم جانم به کف آمده و این پوست دیگر برایم تنگ است. لحظات انتخاب بر سر یک دوراهی. انتخاب یک سبک زندگی. انتخاب یک هدف… انتخاب یک مسیر… یک سفر…!
لحظهی گرفتن تصمیمات مهم. و لحظاتی که در راه رسیدن به لحظهی گرفتن تصمیمات مهم سپری میشوند.
تجربهایست غیرقابل وصف. غیرقابل اعتماد و غیرقابل اتکا و گاهاً غیرقابل برنامهریزی.
حس میکنی سفری پیش رویت داری. نه هیچ از مقصدش میدانی و نه از مقصودش.
هاج و واج چشم به آینده میدوزی تا لحظهی تصمیمگیری فرا برسد.
اما من آموختهام:
لحظاتی که در راه رسیدن به لحظهی گرفتن تصمیم مهم میگذرند خیلی مهمتر از خود لحظهی تصمیم گیری هستند.
مدتی است با پروژهی “4WD” در این برزخ سپری میشود لحظههایم.
اما من آموختهام، آداب زیستن در این برزخ را و میدانم چطور برای گرفتن تصمیمم آماده شوم. پس هاج و واج خیره شدن را میگذارم برای دگران و خودم را آمادهی اتفاق میکنم.
سبک زندگیِ این روزهایم را هرگز نداشتهام. طور دیگری وقتم را میگذارنم. با آدمهای دیگری وقتم را میگذارنم. به چیزهایی فکر میکنم که قبلا حتی فکر کردن بهشان را بر خودم تحریم کرده بودم. مرحلهای از زندگی که انتخاب کردم تا بگذرانمش.
نمیگویم “باید بگذرانمش” چون آموختهام هر گامی که برمیدارم یک انتخاب است. نه بایستنی از روی جبر و عدم اختیار.
همیشه فکر میکردم این خودم هستم که در تمام لحظات زندگیم تاثیرگذارم و نه هیچکس دیگری. الآن هم از اعتقادم دست بر نداشتهام و افسار کنترلم جایی است در درون خودم؛ نه در دست دیگران.
دست به اصلاحش زدم. دیگران تاثیرگذارند. با حرف و حدیث و لبخند و نگاه و بکار بردن جملهای میتوانند تمام آیندهات را تغییر بدهند. همانطور که کسی که در 17 سالگی بودم به واسطهی حضورِ………. در زندگیم بود و کسی که الان هستم به واسطهی حضورِ……. در زندگیم هست (که دیگر نیست)
و میدانم این روزها به چه کسی غیر از خودم تعلق دارد… خوب میدانم.
برای نفر اول جبران کردم آنچه در حقم کرده بود را.
نفر دوم را دیگر هرگز ندیدم تا فرصت جبران بدستم بیاید.
ولی آدم این روزها… هیچ رقمه نمیدانم چطور باید جبران کنم محبتش را.
شاید تنها راه جبران کردههایش، “رسیدن” باشد…!
جمله ی «لحظاتی که در راه رسیدن به لحظهی گرفتن تصمیم مهم میگذرند خیلی مهمتر از خود لحظهی تصمیم گیری هستند» رو خیلی دوست داشتم
موفق بودی، موفق هستی، موفق خواهی ماند… 🙂
پ.ن:
خودت که کامنتهای من رو دیدی، دستم به کم نمیره:)
اینکه اینجا اینو نوشتم معنیش اینکه به نظر من هم این نوشته کمی مبهم بود:)
به نظرم مبهم بود :))
موفق که هستی امین جان
ان شالله خیلی موفق تر و خوشبخت تر باشی