بیشتر از دو سال است که با یادگیری (و یادگیریِ یادگیری) آشنا هستم و آن را مهمترین عنصر تلقی میکنم در مسیر رسالتی که دارم (چه بعنوان یک انسان، چه بعنوان یک دوست، چه بعنوان یک دانشجو، چه بعنوان یک مرد، یک ایرانی، یک هنرمند چه و چه و چه…)
در این میان و در بین انواع و اقسام سبکها و ترفندها و تکنیکها و مکاتب و مضامین و مسلکهای یادگیری که یادشان گرفتهام، یادگیری کریستالی بیشترین تاثیر را بر مجموعهی آموختههایم داشته است. (خود من آن را یادگیری ریشهای مینامم)
یادگیری کریستالی
یادگیری کریستالی به صورت مثالی یعنی وقتی میخواهی درمورد یک موضوع مشخص مطالعهای داشته باشی؛ پس از مدتی خودت را در بین دهها کتاب و مجله و صفحه ببینی که همه مرتبط به موضوع اول هستند و از هرکدام جهشی کردی به دیگری و برگشتی دوباره به همان موضوعات اول.
یا بگذارید خودمانیتر بگویم با مثالی دیگر. همان زمانی که برای سرچ کردن یک موضوع ساده به صفحهی گوگل میروی اما کمی بعد میبینی بیست سی تا پنجرۀ جدید از همان یک صفحهی ویکیپدیا باز کردهای!
هر کلمهای که ناآشنا دیدی در یک تَب جدید درمورد آن سرچ کردی. هر اسم تازهای هر سبک تازهای. هر چیزی که برایت ناآشنا بود و در همان یک صفحهی اول دیدی یک سرچ جدا برایش زدی.
این یعنی یادگیری کریستالی.
یعنی از یک موضوعی که در حال یادگیری آن هستیم، همزمان به موضوعات مرتبط با آن رجوع کنیم و دربارهی آنها هم بخوانیم.
یادگیری کریستالی یعنی برای تمام کردن آن یک صفحه و دانستن آن یک موضوع ساده عجله نداشته باشی!
یکی از نواقص اصلی ما در این زمینه “شتاب” ما برای یادگیری است
خواندن خلاصه کتابها، مهارت تندخوانی و تمام ماجراهای آن، فیلم دیدن بجای کتاب خواندن، شب امتحان خواندن، دورهی فشردهی فلان چیز و بهمان چیز در دو روز، در دو هفته و همه و همه نشان از تعجیل و شتاب ما برای یادگیری یک موضوع است.
این همه شتاب از کجا میآید؟ اصلا چرا میآید؟ یعنی واقعا میشود کتابی را که نویسنده در 200 صفحه نوشته در 20 صفحه خواند و فهمید؟ آیا نویسنده مرض داشته که وقت خودش و ما را بگیرد و بیاید این همه اراجیف تحویل ما بدهد؟ نمیتوانسته همان کاری را بکند که کسانی که کتاب را خلاصه میکنند انجام میدهند. بیاید و حرفش را در 20 صفحه بزند.
یادگیری بهتر است تدریجی باشد
یادگیری اگر هدفی غیر از show off دارد بهتر است تدریجی باشد.
اگر یاد میگیریم برای این که اتفاقی در زندگیمان رقم بزنیم، جایی از این اطلاعاتی که به حافظهمان سپردیم یا مفاهیمی که یاد گرفتیم استفاده کنیم و اصطلاحا حرفی برای زدن و چیزی برای ارائه کردن داشته باشیم، یادگیری سطحی به درد ما نمیخورد.
این که بدانیم یک کلمهی ناآشنایی که در یک کتاب خواندیم چه مفهومی دارد و سریعا از آن در هرجایی که میخواهیم خودی نشان دهیم استفاده کنیم خیلی خوب است. یا اینکه یک جمله مثلا از کتاب بیگانه آلبر کامو را در اینستاگرام یا فیسبوک میبینیم و حفظش کنیم ایرادی ندارد. خیلی هم خوب است. اما سطحی است.
ما همیشه هیجان زده دنبال یادگیری هستیم؛ میخواهیم ایسمهای بیشتری را بدانیم تا اظهار فضلهایمان با آنها کاملتر شود. یک نوک به هر چیزی میزنیم که صرفا بتوانیم بگوییم مثلا من فلان ساز را بلدم بزنم یا فلان کار فنی را میتوانم خوب انجام دهم. یا حتی کتابی را میخوانیم، آنچنان شتابزده و سریع که فقط بگوییم آن کتاب را خواندهایم!
و امان از وقتی که افسار یک جمع به دست ما بیفتد، فضا را چنان تهوعآور و نامطبوع میکنیم که… بماند!
میان نوشت: هستند کسانی که حرفهایم برایشان بی معنی جلوه میکند و سطحی بودن را نه تنها نشانهای از عدم کمال نمیدانند که به سطحی بودنشان آگاهاند و گاها به آن افتخار هم میکنند.
اما همیشه برای من سطحی بودن نه تنها نشانهای از عدم کمال که یک نقطه ضعف محسوب میشده.
سطحی بودن دانش، سطحی بودن یک رابطه، سطحی بودن مهارت و توانایی، سطحی بودن یک ایدئولوژی یا تفکر و اعتقاد و همینطور سطحی بودن یادگیری.
اما خوشبختانه خوب موقعی یاد گرفتم (شاید هم واقعا خوب موقعی نبود) که هیجان و شتاب را از یادگیریام و تصمیمگیری و فکر و فعلم بگیرم.
یادگیری کریستالی؛ عمیق یا وسیع؟
این موضوع در ظاهر اینگونه به نظر میرسد که عمق داشتن در تناقض و تضاد با وسع داشتن و گسترده بودن است.
اما در نظر من اینطور نیست. یادگیری کریستالی شبیه به کندن چاه است.
وقتی چاهی را میکنی احساس میکنی زمینهای اطراف را داری از دست میدهی. و فقط روی یک نقطه متمرکز شدهای. تازه اگر با عمق یافتن به چیز خاصی نرسی انگیزهات برای کندن بیشتر چاه کمتر هم میشود. اما اگر ممارست بخرج دهی و مکانیابی درستی در ابتدا انجام داده باشی، پس از مدتی به یک منبع گسترده در اعماق زمین میرسی (چیزی شبیه شکل)
اما دو فرق عمده هست بین چاه کندن و یادگیری کریستالی.
در چاه کندن ممکن است اوایلش به هیچ برسیم. خسته شویم و ناامید.
اما در یادگیری کریستالی چنین چیزی غیرممکن است. همیشه و در تمام طول مسیر یادگیری، چیزی برای ارضای بُعد جستجوگرانه و کنجکاوانهمان و سیراب شدن هست.
فرق دوم است است که برای کندن چاه یک راست به پایین میرویم.
اما در یادگیری کریستالی در زیر زمین مثل ریشهی یک درخت رشد خواهیم کرد.
میبینی؟ انگار در یادگیری کریستالی هم عمق را داریم و هم گستردگی را.
درختِ تنومندتر، شاخههای پربارتر، میوههای بهتر
اینطور است که کسانی که کریستالی و ریشهای یاد میگیرند. میوههای بهتری برای ارائه کردن دارند. درخت یادگیریشان با صبر و حوصله ریشه دوانده و نه تنها میوههای لذیذی دارند که همزمان میتوانی بهشان تکیه کنی و یا از سایهشان استفاده کنی و از سرسبزی و رشدشان لذت ببری.
اینطور آدمها وقتی دهان به صحبت باز میکنند از تک تک کلمات و تعابیرشان لذت میبری و چیزی یاد میگیری. وقتی حرف میزنند نمیخواهی حرفهایشان تمام شود. آنها کلیشه بلد نیستند. سراسر از حرفهای تازهاند. آنها میشوند احمد شاملو، دکتر الهی قمشهای، دکتر شریعتی و امثالهم…
اما کسانی که سعی میکنند حرفهای گنده بزنند (خودم را میگویم) این حرفها به تریپ و قوارهشان حسابی گَل و گشاد است. اینها درختهای گلخانهای میشوند. میوههایشان هورمونی است. بیمزه و بیخاصیت ولی درشت و آبدار. پس از مدتی کوتاه از اینها بیزار میشوی.
همهی این حرفها را زدم که بگویم:
دوستان من! کُند یاد بگیرید. عمیق یاد بگیرید. کریستالی یاد بگیرید و از یاد گرفتن نترسید…!
پینوشت1: حالا اصلا چرا کریستالی؟
شکل گیری کریستال را دیدهاید؟ مطمئنا نه!
اما احتمالا میدانید یک کریستال چطور شکل میگیرد.
یک کریستال (یا بلور) از چیزی نزدیک به هیچ شروع میکند. و در اثر قرار گرفتن در شرایط خاص (انجماد یا رسوب یا …) بزرگتر میشود. از سه جهت فضایی و از همه طرف. بزرگ میشود و رشد میکند تا اینکه یک شی بلورین و زیبا در نهایت شکل میگیرد.
پینوشت2: فکر کنم این نام را اولین بار محمدرضا شعبانعلی برای این مفهوم به کار برده باشد.
خیلی خوشحالم ک با وبلاگ شما آشنا شدم واقعا ازتون تشکر میکنم سپاس فراوان با آرزوی خوشبختی و آرامش ❤️🌹🌺🌷
خیلی مطلب جالبی بود
از وبلاگتون خیلی خوشم اومد قلم خوبی دارید و ذهن باز و گسترده به کمک قلم میاد
فقط خیلی بهتر میشه اگر به کامنتهایی که توی وبلاگ میاد پاسخ بدید تا مخاطباتون از دست نرن
ممنونم از همراهی شما
تذکرتون درست و بجا بود
متشکرم 🙏🏻
قشنگ یادمه تابستون قبل بود که با هم اینکار رو انجام دادیم.
کلیدواژه نوبل رو سرچ کردیم، وارد ویکی پدیا شدیم و بازی یادگیری شروع شد…
علت این کار رو نمیدونستم، اما ایمان داشتم که حرف الکی نمیزنی…
حالا علت این کار رو هم میدونم و فهمیدم ایمانم الکی نبوده:)
موفق باشی پسر.
مرسی امین جان
دقیقا یادمه وقتی خودم این رو بهت گفته بودم صرفا یک پیش زمینهی ذهنیِ خیلی کور نسبت به ماجرای یادگیری کریستالی داشتم
ولی جلوتر که رفت آگاهانهتر ازش استفاده میکنم
اون سی تا پنجره که گفتید رو من همیشه باز میکنم
نمیدونستم این کاری که میکنم خوبه یا بد که الان فهمیدم کار درستیه
در طول مطالعه هم خیلی لذت میبردم اتفاقا ولی همیشه فکر میکردم این کار باعث پریشانی فکرم میش
مرسی
شک نکنید خوب و تاثیرگذاره 👍
البته با رعایت کردن حد تمرکز و در ذهن داشتم موضوع اصلی
بسیار زیبا و مفید و تاثیرگذار
ممنونم آقای متقی نسب که به این قشنگی به ما یاد میدید چطور بهتر میشه زندگی کرد 🌼🌼
خواهش میکنم لطف دارید 🙏🏻