“بدترین بیسواد، بی سواد سیاسی است. کور و کر است.
درک سیاسی ندارد و نمیداند که هزینههای زندگی از قبیل قیمت نان، مسکن، دارو و درمان همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند. او حتی به جهالت سیاسی خود افتخار کرده، سینه جلو میاندازد و میگوید که “از سیاست بیزار است”.
چنین آدم سبکمغزی نمیفهمد که بیتوجهی به سیاست است که زنان فاحشه و کودکان خیابانی میسازد، قتل و غارت را زیاد میکند و از همه بدتر بر فساد صاحبان قدرت میافزاید.” (+)
بیسواد سیاسی توان مطالبه ندارد. همان کسی است که در حاضر است در کثافتِ تصمیمات سیاسی زندگی کند اما میگوید سیاست کثیف است و به بیسوادیش برچسبهای زیبایی از خرد و دانش میآویزد.
چنین فردی مانعی بزرگ بر سر اتحاد و یکصدایی است. (چیزی که به عقیدهی من توانایی ایستادن در مقابل قدرتها را دارد.)
باسواد یا توهمِ باسواد بودن؟
بدتر از بیسوادی، توهم دانش سیاسی داشتن است. چیزی که به وفور در جامعهی امروز ما نمایان است.
البته که هرکسی بنا به شعور و درک خود توانایی تحلیل مسائل بسیار سطحیِ سیاسی را دارد.
میتواند برای خودش تصمیم بگیرد.
اما تحلیل سیاست و ناآگاهی به بخش بزرگی از جامعهی امروز ایرانِ ما سرایت کرده؛ که عواقب ناخوشی برایمان خواهد داشت.
خودم نامِ “تاکسیاست” رویش گذاشتم. البته جدا از استریوتایپها و تعمیم دادنهای فریبنده؛ این تعبیر نه برای تاکسیرانها که برای صحبت (talk) هایی است که در درون تاکسی بین راننده و سایر افراد شکل میگیرد که به هدف گله و شکایت کردن و با دانش جانبدارانه و متعصبانه و متاسفانه غالبا اندک و تحتتاثیر رسانههای خبری (فرقی نمیکند ایران اینترنشنال باشد یا صداوسیما) صورت میگیرد.
آگاهی
ای کاش انقدر سخت نبود برای من و امثال من، این موضوع که داشتن دانش سیاسی ارتباط مستقیم با کیفیت زندگی ما دارد.
اگر آگاهی وجود نداشته باشد، حاکمان سادهتر از آنچه فکر کنیم بر ما سوار میشوند. از ما سواستفاده میکنند.
یکی از اصلیترین دلایل این که ما تصمیم میگیریم از سیاست فاصله بگیریم همین است که از تنها ماندن میترسیم.
نمیدانیم دیگران هم به خاطر همین تصمیم ماست که تنها ماندهاند. و خیل عظیمی که مثل ما فکر میکنند و به همین خاطر که میترسند تنها باشند و صدایشان به جایی نرسد وارد سیاست نمیشوند.
غافل از اینکه یکصدایی اول از آگاه بودنِ ما و بعد از صدای من و شما شروع میشود.
شاید نتوانیم تغییری ایجاد کنیم (که با یکصدایی کاملا میتوانیم) اما از این داستان میتوانیم الگو بگیریم:
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمیگشت!
پرسیدند : چه میکنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمۀ آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش میریزم!
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است ! و این آب فایدهای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد: زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
میتوانیم الگوی لقمانِ حکیمطور بگیریم و مثل گنجشک بیگدار به آب نزنیم. هوشمندانهتر تصمیم بگیرید و عمل کنیم. تصمیم و عملی که شاید تاثیر بسزایی هم داشته باشد؛ نه فقط باری از روی دوشمان به خیالِ خودمان بردارد.
دست به آگاهسازی سیاسی بزنیم. فرهنگ بسازیم و سعی کنیم برسانیم حرفهایمان را به گوش قدرتداران و کسانی که تریبون دارند. تا به آتشنشانی زنگی بزنند و آتش جنگل را خاموش کنند…!
آقای متقی نسب سلام. روزتون بخیر باشه و امیدوارم هرکجا هستید سلامت و تندرست باشید.
امیدوارم این پیام بنده رو حمل بر بی ادبی نگذارید. من از شما و دوستان نویسنده ای که داشتم، انتظار داشتم در ماه های اخیر ساکت ننشینند. من و امثال من قلم و توانایی ای برای نوشتن در اختیار نداریم و جایی هم نیست جز شبکه های اجتماعی که بتونیم حرفمون رو بزنیم. اما دلم میخواست وقتی وبلاگ شما رو میخونم توی این چند وقت انقدر سوت و کور و خالی نباشه و حداقل شمایی که (بر اساس پست های اخیری که گذاشتید!) جناحتون مشخصه توی این قضایا صدای ما می بودید. واقعا ناراحت میشدم از سکوت شما. از سکوت هر ایرانی ناراحت میشم. ما نباید ساکت بمونیم. باید همصدا بشیم. اگر نشیم، کشته میشیم!
میدونم ربطی ب این متن شما نداره اما کاش ی مطلب هم درمورد درون گرا ها مینوشتین ک افراد بخونن و بفهمن ما گوشه گیر نیستیم ما از جمع بدمون نمیاد و… ما فقط از سکوت از تنها بودن لذت میبریم (: ):
من فکر میکنم انقدر دعوامون زیاد شده که مقاوم شدیم نسبت بهشون درد میکشیم. رنج داریم ولی عکس العملی نمیتونیم نشون بدیم و اینکه هیچ امیدی هم به اصلاح شرایط نیست و این دردناک تر از خود درده…
امید را از آدمی بگیر و ببین چگونه به نیستی میرود
ما امید داریم؛ واهی یا واقعی مهم نیست. امیدواریم و برای همین داریم ازش حرف میزنیم.
گلها همه رو به آفتاب قد میکشند
اما تنها آفتابگردان است که حتی روزهای ابری نیز رد پای آفتاب را تعقیب میکند
امیدوارم هیچوقت نرسه روزی که به نا امیدی برسیم…
امین عزیز
جدای از اینکه شدیدا با عبارت تاکسیاستت حال کردم از محتوا خیلی خوشم اومد.
در واقع ما هم وقتی دانش آموز بودیم یه سری چیزایی رو به خوردمون داده بودن که فکر میکردیم درسته و این تنفر از سیاست رو توی جای جای زندگیمون برامون نهادینه کردن… که شاید نفهمیم و شاید نتونیم ایستادگی کنیم ولی توی دانشگاه کاملا قاعده ی بازی عوض میشه و معمولا میفهمیم که دونستن از سیاست چقدر مهمه
اون فایلی که از احمد شاملو گذاشتی بودی رو هم خوندم
به نظرم اون فایل و این متن خیلی چیزا دارن برامون که یاد بگیریمشون
موفق و شاد و راضی باشی
متنهایی که مینویسید واقعا توی آدم انگیزه ایجاد میکنه برای اینکه بره یه کاری رو انجام بده
خواستم بدونم برای افزایش آگاهی سیاسی چه منابعی رو معرفی میکنید؟ یعنی چه کتابی یا چه سایتی یا اگر آدمی وجود داره که دنبال کردنش خوبه؟
خیلی خیلی ممنونم 🙂
برای افزایش آگاهی سیاسی کاری که آدم میتونه انجام بده باز کردن چشمش هست.
کتاب خاصی هم وجود نداره بهتره دیدگاههای مختلف رو نسبت به سیاست و مکاتب فکری دنیا رو بشناسید.
جلوی ذهنتون فیلتر نذارید و اجازه بدید اطلاعات مختلف از جاهای مختلف وارد مغزتون بشه و پردازششون کنید
خوندن تاریخ هم خیلی کمک کننده هست