در شب تردید من، برگ نگاه! میروی با موج خاموشی کجا؟ ریشهام از هوشیاری خورده آب من کجا، خاک فراموشی کجا. دور بود از سبزهزار رنگها زورق بستر فراز موج خواب پرتویی آیینه را لبریز کرد طرح من آلوده شد با آفتاب. اندهی خم شد فراز شط نور چشم من …
بیشتر بخوانید »هنر خوب برمیانگیزاند
عباس کیارستمی: نوعی سینما وجود دارد که امروز جا افتاده است و برای خیال پردازی نیازی به بیننده ندارد. کار مشکلی نیست که با احساسات بیننده بازی کنیم. فیلم های بد شما را به گروگان میگیرد. به صندلی چهارمیختان میکند. همه چیز روی پرده است اما درها به روی برداشتهای …
بیشتر بخوانید »کودک دلیر
شعر کودک دلیر: رزمآوران سنگر خونین شدند اسیر با کودکی دلیر به سن دوازده. – آنجا بُدی تو هم؟ – بله! با این دلاوران. – پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر تا آنکه نوبت تو رسد، منتظر بمان! یک صف بلند شد همه لول تفنگها آتش جرقه …
بیشتر بخوانید »خراسان
قطعهی بدون کلام (Instrumental) خراسان از سامی یوسف، تا آسمانم میبَرَد: نمیشود نام خراسان را بشنوم و یاد ترانهی چنگیز از علی اکبر یاغی تبار که محسن چاووشی آن را خوانده نیفتم.
بیشتر بخوانید »دیدار دوست خوش ذوق
امروز ظهر توسط یکی از دوستان دوران دبیرستانم برای خوردن دو نفرهی ناهار دعوت شدم. خودم ساز و برگ دیدارمان را فراهم کرده بودم. نوروز و نو شدن روز و روزگار، بهانهای هم هست برای من تا به غیر از روزگار نو، به روزگار دیرینه خودم هم سری بزنم. دوستی …
بیشتر بخوانید »توتال فوتبال
شاید وقتش رسیده باشد پس از مدتی نهفتگی ، پرده بردارم از توتال فوتبال: totalfootball.ir چند ماه پیش خواسته بودم نوشتههایم را در ارتباط با فوتبال به همین دیلی امین بیاورم. اما کمی درنگ تنها کافی بود تا بدانم روی سخنم اینجا با کسان دیگری است و حرف زدن از …
بیشتر بخوانید »شیرمردا
یک شعر کوتاه سه بیتی از مولانا و خوانش موسیقیایی محسن چاوشی، از آلبوم من خود آن سیزدهم، از آهنگهایی بود که سالها گمش کرده بودم. امروز بیشتر از ده سال پیش از شنیدنش لذت بردم. شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان برکش آن تیغ چو پولاد و بزن …
بیشتر بخوانید »مهدی اخوان ثالث | لولی وش مغموم
امروز 10 اسفند سالروز تولد یکی از بزرگترین شاعران نوگرای قرن اخیر است. امروز 10 اسفند سالروز تولد شاعر دردمند روزگار خودش، فرزند زمانِ خودش، شاگرد برجستهی نیما، شاعری برای همهی زمانها، امید ناامیدان، همان “در وطن خویش غریب”، آهنگر با احساس، همان “لولی وش مغموم”، مهدی اخوان ثالث (متخلص …
بیشتر بخوانید »کتبیه
فتاده تخته سنگ آنسویتر، انگار كوهی بود. و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی. زن و مرد و جوان و پیر، همه با یكدیگر پیوسته، لیك از پای، و با زنجیر. اگر دل میكشیدت سوی دلخواهی به سویش می توانستی خزیدن، لیك تا آنجا كه رخصت بود تا زنجیر. ندانستیم …
بیشتر بخوانید »سترون
سیاهی از درون کاهدودِ پشت دریاها بر آمد، با نگاهی حیلهگر، با اشکی آویزان به دنبالش سیاهیهای دیگر آمدند از راه، بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان. سیاهی گفت: -«اینک من ، بهین فرزند دریاها شما را ، ای گروه تشنگان ، سیراب خواهم کرد. چه لذت بخش و مطبوع …
بیشتر بخوانید »