اما نمیدانی چه شبهایی سحر کردم. بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من در خلوت خواب گوارایی. وآن گاهگه شبها که خوابم برد، هرگز نشد کاید بسویم هالهای، یا نیمتاجی گل از روشنا گلگشت رؤیایی. در خوابهای من، این آبهای اهلی وحشت، تا چشم بیند کاروان هول و …
بیشتر بخوانید »پستچی
در شب تردید من، برگ نگاه! میروی با موج خاموشی کجا؟ ریشهام از هوشیاری خورده آب من کجا، خاک فراموشی کجا. دور بود از سبزهزار رنگها زورق بستر فراز موج خواب پرتویی آیینه را لبریز کرد طرح من آلوده شد با آفتاب. اندهی خم شد فراز شط نور چشم من …
بیشتر بخوانید »کودک دلیر
شعر کودک دلیر: رزمآوران سنگر خونین شدند اسیر با کودکی دلیر به سن دوازده. – آنجا بُدی تو هم؟ – بله! با این دلاوران. – پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر تا آنکه نوبت تو رسد، منتظر بمان! یک صف بلند شد همه لول تفنگها آتش جرقه …
بیشتر بخوانید »مهدی اخوان ثالث | لولی وش مغموم
امروز 10 اسفند سالروز تولد یکی از بزرگترین شاعران نوگرای قرن اخیر است. امروز 10 اسفند سالروز تولد شاعر دردمند روزگار خودش، فرزند زمانِ خودش، شاگرد برجستهی نیما، شاعری برای همهی زمانها، امید ناامیدان، همان “در وطن خویش غریب”، آهنگر با احساس، همان “لولی وش مغموم”، مهدی اخوان ثالث (متخلص …
بیشتر بخوانید »کتبیه
فتاده تخته سنگ آنسویتر، انگار كوهی بود. و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی. زن و مرد و جوان و پیر، همه با یكدیگر پیوسته، لیك از پای، و با زنجیر. اگر دل میكشیدت سوی دلخواهی به سویش می توانستی خزیدن، لیك تا آنجا كه رخصت بود تا زنجیر. ندانستیم …
بیشتر بخوانید »سترون
سیاهی از درون کاهدودِ پشت دریاها بر آمد، با نگاهی حیلهگر، با اشکی آویزان به دنبالش سیاهیهای دیگر آمدند از راه، بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان. سیاهی گفت: -«اینک من ، بهین فرزند دریاها شما را ، ای گروه تشنگان ، سیراب خواهم کرد. چه لذت بخش و مطبوع …
بیشتر بخوانید »قاصدک
قاصدک هان، چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی اما، گردِ بام و درِ من بی ثمر میگردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری – باری، برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس، برو آنجا که …
بیشتر بخوانید »باغ بیبرگی
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی روز و شب تنهاست، با سکوت پاک غمناکش. ساز او باران، سرودش باد جامهاش شولای عریانیست ور جز اینش جامهای باید، بافته بس شعلهی زر تار، پودش باد. گو برویَد، یا نرویَد، هر چه در …
بیشتر بخوانید »لحظه دیدار
لحظه دیدار نزدیکست. باز من دیوانهام، مستم. باز میلرزد دلم، دستم. باز گوئی در جهان دیگری هستم. های! نخراشی بغفلت گونهام را، تیغ! های! نپریشی صفای زلفکم را، دست! و آبرویم را نریزی، دل! -ای نخورده مست- لحظهی دیدار نزدیکست. مهدی اخوان ثالث
بیشتر بخوانید »عباس کیارستمی و شعر
این بخشی از یک مصاحبهی طولانی با عباس کیارستمی است که در کتابی با عنوان “گفت و گو با کیارستمی”، نوشتهی مهدی مظفری ساوجی چاپ شده است. چاپ اول این کتاب مربوط به آبان 1395 و چند ماه پس از مرگ ناگهانی کیارستمی است (در تیر 95 درگذشت). در این …
بیشتر بخوانید »