دو سال است که بیشاز پیش کتاب میخوانم.
یک سالی از مرگ قهرمانِ زندگیام میگذرد.
نه ماه است که با TED آشنا شدهام.
هفت ماه است که با سایمون سینک و طرز فکرش آشنا شدهام.
شش ماه است که با بازار و بازاریابی و مدیریت و کسب و کار و … آشنا شدهام.
پنج ماه است که با متمم و محمدرضا شعبانعلی آشنا شدهام.
سه ماهی میشود که توسعه فردی را آغاز کردهام.
سه ماه میشود که از اولین کارم اخراج شدم.
سه ماه است که با نشریههای معتبر مثل تایمز، فوربس، هاباسپات و بلومبرگ را میخوانم.
دو ماه است وبلاگنویسی را شروع کردهام.
یک ماه است کسب و کارم را راهاندازی کردهام.
چند روزی هم هست که دارم اصلَم را پیدا میکنم.
.
.
.
به لیست بالا اگر بخواهم جزئیتر و دست و دلبازانهتر نگاه کنم، یکی از مقالههای چند هزار کلمهای برای دوره محتواگران حرفهای آماده میشود. گمان کنم پر و بالی برای سایر محتواگران و شاهین باقی نَماند.
ولی بیا روراستتر باشیم. کسی که نیست. فقط من و تو این وبلاگ را میخوانیم؛ چقدر تغییر کردهام!
چقدر همه چیز عوض شده است. چقدر من آن آدمِ یک سال پیش نیستم. چقدر تغییرات ناخودآگاه و آگاهانه را بنابه دلایل مختلفی در خودم بوجود آوردم.
از روز ورود به دانشگاه دیدم چند هیچ از بقیه عقب هستم…. مهم نیست. چون بازی جایِ دیگری است.
از همان روزهای میانی کار در شرکت (بعنوان اولین کارِ رسمی من در شرکتی بزرگ) فهمیدم با خودم چند، چندَم.
شاید هم هنوز نفهمیدم ولی یه چیزی توی سرم میخاره… میخواد بیاد بیرون؛ اما راهی پیدا نمیکنه.
میگردم که شاید راه را نشانش بدهم؛ اما هیچ، ما نگاه!
کنکاشِ بیحاصل
ذهنم مشوشتر میشود و برمیگردم سراغ کار خودم.
بگذریم…
میخواهم اتاق جدیدی به خانهام اضافه کنم
فکر کنم به قول دوستان “یکم زیاد” منظورم با جمله فرق میکند 🙂
خانهام اینجاست
همین صفحه مشکی و بنفشی که با کد رنگی 800080 ساخته شده.
اینجا را انتخاب کردم برای وجود داشتنم. بیشتر کردن آسیب پذیریِ زندگیِ خودم، تا رشد کنم.
به این منظور تغییراتی که از این پس در من بوجود میآید یا میخواهم بوجود بیاید را همینجا، در زین پس اضافه میکنم.
این شما و این اولین زین پس:
قبل از حرف زدن…
خواستم بگویم چقدر احمق هستم. دیدم احمق کلمه جالبی نیست. رفتم یه سرچِ ریز زدم و دیدم یکی از مترادفهای احمق گاوریش هست! ازش خوشم آمد. شاید بیشتر ازش استفاده کنم :))
چقدر گاوریش هستم!
دیشب حرفی زدم که نباید.
پیش داوری کردم.
در مورد یکی از دوستانم.
و گندی بالا آمد.
خب چرا یکم بیشتر فکر نکردم؟
چرا یکم بیشتر مکث نکردم؟
بارهای دیگر هم تجربه مشابه این را داشتم ولی آنجا بنا به اندک سوادی که در مسائل روان و انسان شناختی داشتم سکوت کردم و بیشتر فکر. عاقبت هم خوشایند بود. اما گندِ دیشب به من یادآور شد هنوز کافی نیست.
سفری را آغاز کردم.
از بچگیام سفر را دوست داشتم. اما کم سفر کردم. دو چیز درباره سفر میدانم که آویزۀ دو تا از گوشهایم است:
پایان، بخشی از هر سفر است.
ما از هیچ سفری بر نمیگردیم.
ظاهرا متناقض، اما اگر زیسته باشی، روان و مفهوم.
این سفر را سربلند تمام خواهمش کرد و سربلند خواهم ماند!
میخواهم بیشتر زندگی کنم، بیشتر باشم، بیشتر بنویسم، بیشتر بخوانم؛ از سر کنجکاوی و حیرت.
سفر این است:
Here we go
چقدر حس خوبی وقتی میشینی از تغییرات می نویسی
سلام
خیلی ممنون
مطلب خوبی بود
ممنونم از شما آقا صادق عزیز 🙂
شاد و پاینده باشید
واقعاً چقدر تغییر کردهای!
خودت گفتی روراست باشیم؛ من از این امین خیلی خیلی بیشتر از امین قدیم خوشم میاد. این امین با بقیه فرق داره، بهترین خصلتش اینه همه عیبهامو بهم هدیه میده تا بهتر بشم. مطمئنم درصد موفقیت این امین تو زندگیش (به قول خودش 400 درصد!) بیشتر از امین قبلیه. حالا میخواد گاوریش باشه و من رودی باشم یا … 🙂
قبلاً من بودم، زین پس هم من خواهم بود. درباره اشتباه دیشبت هم غصه نخور. همین که تجربه بشه و تصمیم بگیری دیگه اتفاق نیوفته عالیه؛ میدونی چرا میگم عالیه؟ چون امین جدید هر تصمیمی بگیره صد درصد بهش عمل میکنه. بهت قول میدم چند روز که بگذره همه فراموشش میکنن … (البته همین الآنش هم کسی به اشتباه تو فکر نمیکنه و کسی نمیدونه اشتباه و پیش داوری کردی، خودت اینجوری شلوغش کردی! پس چند روز که بگذره خودت باید فراموشش کنی!)
درباره مقاله چند هزار کلمهایت هم بگم که بجز شاهین و سایر محتواگران، اسم من هم به لیست کسانی که قراره پر و بالی براشون نمونه اضافه کن 😉
فکر میکنم که به قول دوستان “یکم زیاد” حرف زده باشم، برای همین میخوام دیگه تمومش کنم