خانه / ادبیات / شعر / آواز قو
آواز قو

آواز قو

شنیدم که چون قوى زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجى
رود گوشه اى دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد

گروهى بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقى کرد، آنجا بمیرد

شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویى به صحرا بمیرد

چو روزى ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریاى من بودى آغوش واکن
که می‌خواهد این قوى زیبا بمیرد

شعر مرگِ قو از مهدی حمیدی شیرازی

 

آهنگ مرگِ قو از حبیب

کمی درباره‌ی مهدی حمیدی شیرازی و شعر مرگ قو

مهدی حمیدی شیرازی، از شاعران دوره بازگشت دوم پس از مشروطه است. او از شاعران سنتی‌سرای قرن اخیر و از مخالفان جدی نیما و شعر نو بوده. نقد‌ها و مصاحبه‌ها و حتی شعرهایی در نقد نیما و شاگردانش سروده. مهدی حمیدی شیرازی در سال 1365 دیده از جهان فروبست. خاطرم هست شعری از او در کتاب ادبیات فارسی دبیرستان موجود بود و آن زمان سرسری از نامش عبور کردم. اما بعدها به واسطه‌ی خاطره‌ای از عباس کیارستمی (که درباره‌اش خواهم نوشت) با او بیشتر آشنا شدم و شعر مرگ قو احتمالا معروف ترین شعر او باشد که بارها در سبک‌های مختلف در موسیقی ما هم خوانده شده (خودم این شعر را در اثری از علیرضا قربانی در سبک سنتی، از عباس مهرپویا، و حبیب محبیان پیدا کردم که شعر حبیب را بیشتر از عباس مهرپویا و آن را بیشتر از خوانش سبک سنتی این شعر علیرضا قربانی دوست داشتم).

کمی درباره‌ی قو

موجود عجیبی است قو. موجودی است که جمعی و به صورت گله زندگی می‌کند. می‌گویند یکی از معدود موجوداتی است که زمان مرگش را میفهمد. و هنگام مردن از گله قوها جدا می‌شود تا در جایی، تنها بمیرد. وجه‌های متعالی انسانی، یکی پس از دیگری در قو هویدا می‌شود.

نکته دیگر این است که می‌گویند قو، موجودی است که یک بار در عمرش جفت انتخاب می‌کند. اگر انسانی نگاه کنیم ،یک عشق در طول زندگیش دارد. قو موجود ساکت و بی‌صدایی است. در طول عمرش، آنچنان صدایی تولید نمی‌کند. نکته جالب‌تر اینکه قو در دیدار با جفتش برای اولین بار آواز می‌خواند. قو صدا ندارد و یک بار صدا و آوازش شنیده می‌شود؛ و آن وقتی است که با جفتش آشنا می‌شود. یک بار دیگر هم، برای آخرین بار می‌خواند؛ لحظه مرگ. همان وقتی است که از سایر قوها جدا شده و تنها مانده است. قو آوازش را در لحظه تنهای مردن و لحظه‌ی یکتای عاشقی سر می‌دهد.

 

نگاهی هم به این‌ بیندازید

پستچی

در شب تردید من، برگ‌ نگاه! می‌روی با موج خاموشی کجا؟ ریشه‌ام از هوشیاری خورده …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *