خانه / سینما / عباس کیارستمی و شعر
عباس کیارستمی و شعر

عباس کیارستمی و شعر

این بخشی از یک مصاحبه‌ی طولانی با عباس کیارستمی است که در کتابی با عنوان “گفت و گو با کیارستمی”، نوشته‌ی مهدی مظفری ساوجی چاپ شده است. چاپ اول این کتاب مربوط به آبان 1395 و چند ماه پس از مرگ ناگهانی کیارستمی است (در تیر 95 درگذشت). در این قسمت از مصاحبه، عباس کیارستمی از آشناییش با شعر و دیدگاه‌هایش نسبت به شعر و ادبیات، همچین ماجرایی از آشنایی و دیدارش با مهدی حمیدی شیرازی می‌گوید:

  • به لحاظ موضوعی بیشتر چه کتاب‌هایی را می‌خواندید؟

بیشتر کتاب‌‎های شعر می‌خواندم.

  • یادتان نیست بیشتر آثار کدام شاعران را می‌خواندید؟

مثلا بیشتر شعرهای فریدون توللی را می‌خواندم.

  • سیاوش کسرایی؟

نه، پیش از او نادر نادرپور را می‌خواندم. از جمله شاعرانی بود که آن زمان به لحاظ وزنی هم، ما موقع خواندن شعرهای احساس خوبی داشتیم. یا مثلا شعرهای دکتر مهدی حمیدی شیرازی را می‌خواندم و دوست داشتم. آن موقع کتاب، گران بود. یادم هست که من پول نداشتم کتاب بخرم به همین خاطر، کتاب دکتر مهدی حمیدی شیرازی را خریدم و دو شب نشستم و آن را رونویسی کردم.

  • کدام کتاب دکتر حمیدی بود؟

اشک معشوق. قسمت کتاب به نظرم 25 تومان بود.

  • احتمالا پایین تر بوده. شاید 25 ریال بوده.

بله آن زمان 25 تومان برای کتاب مبلغ زیادی بود و نمی‌توانسته چنین قیمتی داشته باشد. ممکن است به قول شما 25 ریال بوده باشد. این مربوط به 15 سالگی من می‌شد. از یک طرف هم می‌گویم نه، 25 ریال نبوده و همان 25 تومان بوده که باورم شود آن دو شب، بی‌خوابی و رونویسی کتاب برای 25 تومان بوده نه برای 25 ریال! ممکن است واقعا 25 ریال بوده. روی 25 آن شک ندارم. شاید یک روز نسخه‌ی چاپ شده همان سال‌ها را پیدا کنم و ببینم واقعا چه قیمتی داشته. به هر حال، بعد از نوشتن کتاب، تمام آن را حفظ شدم و سالا بعد که آرام آرام با نیما آشنا شدم و او را شناختم، دیدم که کلاه سرم رفته است. و این همه احساسات‌گرایی، درست در سن پانزده سالگی من، یک حادثه‌ی…

  • غم انگیز؟

بله غم انگیز است. نه یک حادثه‌ی هنری و خوشایند. به همین دلیل سعی می‌کردم آن شعرها را فراموش کنم. مثل جاهل‌هایی که خالکوبی می‌کنند و وقتی پا به سن می‌گذارند به فکر می‌افتند که چطور می‌توانند آن‌ها را پاک کنند. من هم دوست داشتم که آن شعرها را از حافظه‌ام پاک کنم. سال‌ها این افسوس و غبن با من بود تا آنکه اتفاق جالبی برایم افتاد. شاید هم به درد شما بخورد.

یادم هست قبل از انقلاب بود. لندن، پیش دوستم مرتضی کاخی بودم. ده روزی که آنجا بودم، خانه‌ی او زندگی می‌کردم. یک روز مرتضی به من گفت امروز چه‌کار می‌کنی؟ گفتم تو چه کار می‌کنی؟ گفت دارم به سفارت می‌روم و سر راهم در خیابان جیمز کینگستون می‌خواهم سری به یکی از شاعران ایرانی که در یکی از بیمارستان‌های اینجا بستری است بزنم. گفتم کدام شاعر؟ گفت نمی‌شناسی، دکتر مهدی حمیدی شیرازی است. گفتم نه!… فکر می‌کنم حتی یک ناسزایی هم به او گفتم که در نوجوانی چه بلایی سر من آورده. و امتناع کردم از رفتن. مرتضی اصرار کرد که با او همراهی کنم و گفتن که من ده دقیقه بیشتر با او ملاقات نمی‌کنم و زود برمیگردم. تو پایین بمان. به هر حال با او همراه شدم.

به بیمارستان که رسیدیم، مرتضی رفت بالا که دکتر حمیدی را ببیند و من پایین ماندم ده دقیقه بعد پایین آمد و گفت که بیا بالا. گفتم نه. اصرار کرد. گفتم من اصلا دلم نمی‌خواهد چشمم به این آدم بیفتد. احساس تجاوز می‌کنم. احساس اجحاف می‌کنم.

کتاب اشک معشوق از طریق یکی از دوستانم، که او هم خیلی احساساتی بود، به دستم رسیده بود و گفتم که دو شب بیدار ماند و رونویسی کردم. اتفاقا آن دوست، در پانزده سالگی عاشق سعدی هم بود و فکر می‌کنم از طریق سعدی شیرازی به دکتر مهدی حمیدی شیرازی رسیده بود. اسمش هم خسرو رشیدی بود که الان سال‌هاست از او خبر ندارم. کتاب، مال برادر بزرگش فتاح بود که اهل کتاب و کتابخوانی بود. و من یادم هست که او کتاب‌هایی را از کتابخانه‌ی فتاح می‌آورد و به ما می‌داد و ما می‌خواندیم و برمیگرداندیم. الان که فهمیدم قیمت کتاب 25 ریال بوده، متوجه شدم که وضعیت خیلی خراب‌تر از آن بوده که بشود مثل الان در کتابخانه قدم زد و کتاب‌ها را دید و انتخاب کرد و حتی در خرید آن‌ها دقت کرد که مثلا چه کسی آن را ترجمه کرده و به راحتی خرید.

به هرحال آن روز مرتضی به من گفت بیا بالا. من هم بالا رفتم و دیدم که آقایی روی تخت دراز کشیده و هر قسمت بدنش را به جایی وصل کرده‌اند. مرتضی من را به او معرفی کرد و گفت آقای دکتر این آقای عباس کیارستمی از فیلم‌سازان خیلی خوب ایران هستند (درحالی که ما فیلم‌ساز بودیم اما خیلی خوب نبودیم) مشهورند (درحالی که مشهور هم نبودیم، ولی خوب خصوصیت مرتضی در این است که دوستانش را پیش دیگران بالا می‌برد. و تمام دیوان شعر شما را از بردارند. بعد او هم فقط با پلکش یک واکنش کوچکی نشان داد. بعد مرتضی گفت می‌خواهید یکی از شعرهایتان را بخواند؟ باز دکتر حمیدی با پلکش اشاره کرد که بخواند. و من ایشان را در آن حالت که دیدم، یکی از شعرهایش یادم آمد و همه‌ی آن شعر را برای او خواندم:

خسته من، رنجور من، بیمار من، بی بال و پر من!
تا سحر بیدار من، همدرد مرغان سحر من!
پرشکسته من، بلاکش من، به شیدایی سمرمن!
سوخته من، کوقته من، کشته من، اخترشُمرمن!
دشمنی‌ها کرد با من طالع من، اخترمن
وای بر من وای بر من

من یک دفعه دیدم که مرتضی رو به شیشه، شانه‌هایش دارد تکان می‌خورد و دارد گریه می‌کند:

گفتمت دیگر نبینم باز دیدم، باز دیدم
در دو چشم دل فریبت عشق دیدم، ناز دیدم
قامت طناز دیدم، گونه‌ی غماز دیدم
برگ گل دیدم میان برگ گل شیراز دیدم
دیدم آن بیدی که هرروز آمدی آنجا بَرِ من
وای بر من وای بر من!

و تا آخر شعر را خواندم و چنان فضای احساساتی عجیبی ایجاد شده بود که نمی‌دانید. من دستم را گذاشته بودم در دست دکتر حمیدی و خودم هم بغض کرده بودم. به کلمه‌ی شیراز که رسیدم، دیدم دکتر حمیدی اشکش که جاری شده بود بیشتر سرازیر شد. اصلا یک فضای مرتعش عجیبی شده بود و خودم احساس می‌کردم که سلول‌هایم به صورتی تغییر شکل پیدا کرده. بعد از آنجا پایین آمدیم و تازه فهمیدم که من سال‌ها، از پانزده سالگی تا پنجاه و پنج سالگی، یعنی چهل سال این شعرها را در حافظه‌ام نگه داشته بودم تا یک چنین روزی برسد.

  • البته پنجاه و پنج سالگی نه، چهل و پنج سالگی. چون آن دیدار مربوط به قبل از انقلاب می‌شده.

بله احتمالا چهل و پنج سالگی بوده، به هر حال، یکی از آن شعرها را که فکر می‌کردم هیچ فایده‌ای برای من نداشته، در آن روز برای صاحبش خواندم و یک مقدار از آن حالت بطالتی که فکر می‌کردم بر سر حفظ آن شعرها گذاشته بودم خلاص شدم. دیدم بالاخره به کار آمده و به درد خورده. البته الان که به مناسبتی همه‌ی شعرهای این دوران را مرور کردم…

  • این دوران منظورتان از مشروطه تا امروز است؟

بله تقریبا از مشروطه تا الان، دیدم که دکتر مهدی حمیدی شیرازی هم می‌تواند جایگاهی در این کتابی که فراهم آورده‌ام و شما الان چاپ نشده‌ی آن را روی میز من می‌بینید داشته باشد.

  • موضوع کتاب چیست؟

موضوع، شب در شعرِ…

  • معاصر؟

نه. این مجموعه، به شب در شعر کهن فارسی اختصاص دارد و این یکی مجموعه‌ی شب در شعر معاصر فارسی است.

  • چه موضوع جالبی را انتخاب کرده‌اید. به نظرم دلیل ظهور و بروز شب در شعر ما دارا بودن ظرفیت نمادین این عنصر است.

دقیقا البته من دنبال دو سه موضوع دیگر نیز در شعر فارسی گشتم. مثلا الان دارم روی تنهایی کار می‌کنم شب تمام شده.

  • (با خنده) البته شب هیچوقت تمام نمی‌شود.

از این لحاظ بله (خنده)  برای پیدا کردن این عناصر باید کلیات یک شعر را بخوانید.

  • و طبیعتا شما شعر هرکدام از شاعران قدیم و جدید فارسی را به طور کامل خوانده‌اید.

بله همه را در چهار سال گذشته خواده‌ام و الان دوباره دارم برای تنهایی می‌خوانم.

  • فیش برداری می‌کنید؟

بله، فیش‌برداری‌های موضوع تنهایی هم دارد تمام می‌شود. داشتم این را می‌گفتم که الان راجع به شعر افرادی نظیر حمیدی شیرازی می‌توانم قضاوت بهتری داشته باشم. به خصوص با توجه به مطالعاتی که این سال‌ها روی شعر شاعران فارسی، برای موضوعات فوق داشته‌ام. الان فکر می‌کنم که نه، حمیدی شیرازی آن قدرهم که فکر می‌کردم بد نبوده.

  • و حتما شعرهایی از او را هم برای کتاب‌های‌تان انتخاب کرده‌اید.

نه هنوز از او در این کتاب‌ها شعری نیاورده‌ام. نمی‌دانم. در ناخودآگاهم شاید او حضور داشت، اما هیچ شعری از حمیدی شیرازی در مجموعه‌ی شب و در مجموعه‌ی تنهایی نیست. شاید این جلسه، باعث شده باشد.که بروم و دوباره، یک نگاهی به به کارهایش بکنم. حیف است که نباشد.

  • البته حمیدی شیرازی در مقایسه با شاعران برجسته‌ی منعاصر، از مشروطه تا امروز، چندان هم شاخص نیست. می‌خواهم بگویم چندان هم بی دلیل نبوده که شما از او دل‌زده شده‌اید و بریده‌اید.

بله به هرحال شعر حمیدی شیرازی، درست مثل همان خالکوبی‌های دوران جاهلی در حافظه‌ی من نقش بسته و از آن گریزی ندارم. یعنی حافظه‌ی اندک من، همچنان در گروه دیوان شعر اوست. یعنی کمتر اتفاق می‌افتد که شما کتاب شعر او را باز کنید و مصراف اول یکی از شعرهایش را بخوانید و من تا انتهای آن شعر را برای‌تان از بر نخوانم.

نیاوردن شعر در این مجموعه‌ها شاید یک نوع اعتراض به خودم بوده و هست. اما این دو مجموعه باعث شد که من یک بار دیگر با دقت بیشتری شعرهای شاعران معاصر را بخوانم و این بازخوانی باعث شد که به این نکته برسم که بعضی از شاعران امروز، شایستگی بیشتری داشته‌اند نسبت به آن مقداری که الان مطرح‌اند. مثلا آقای دکتر شفیعی کدکنی را ما بیشتر به عنوان یک شعرشناس می‌شناسیم. ولی وقتی شعرهایش را دوباره می‌خوانیم می‌بینیم که مقامش در حد شاعر بسیار بالاست. بسیار بسیار بالاست.

پیوند به شعر مرگ قو از مهدی حمیدی شیرازی
  • اصلا چرا سراغ شب شعر رفتید؟

راستش از این نوع سوال‌ها خوشم می‌آید. حتی اگر جوابی برایش نداشته باشم که الان ندارم. نمی‌دانم. شاید به همان دلیلی که وقتی وارد خانه شدی به من گفتی که «با تنهایی چطور کنار می‌آیی؟». شاید مفهوم شب برای من عمیق‌تر از بقیه‌ی آدم‌هایی باشد که شبیه من زندگی نمی‌کنند. یعنی شب را بیشتر از بقیه، درک و حس می‌کنند. و در این شعرهایی هم که خوانده‌ام، به نظر خودم، انتخاب خوبی کرده‌ام. چون احساس می‌کنم که نسبت به دیگران درک بیشتری درمورد شب دارم.

  • در انتخاب شعرها چه ملاک‌هایی را در نظر داشتید.

در انتخاب شعرها، خودم را محدود کردم. همه‌ی شاعران، تعریفی از شب دارند. اینکه هرشاهر به چه شیوه‌ای شب را تعریف کرده. و دوم اینکه پرداخته‌ام به شب خودم. اینکه شب من چطور است.

  • یعنی دنبال شب خودتان در شعرهای دیگران می‌گشتید؟

نه شب خودم. شب هر شاعری. یعنی شب نادرپور، شب سیاوش کسرایی، شب شاملو، شب سهراب، شب اخوان…

  • شب فروغ…

همه. یعنی به نظر می‌آید که این انتخاب و نگاه، نوعی شناسنامه از شاعران به دست می‌دهد از طریق شب آن‌ها. مثلا چیزی که باز در این میان جالب است

  • در قیاس با شعر کلاسیک فارسی…؟

بله در قیاس با شعهر کلاسیک ایرانی، این است که معشوق از شعر شاعران معاصر، رخت بربسته. یعنی ما در میان معاصران، کمتر شاعری را می‌بینیم که درباره‌ی معشوق حرف زده باشد. در حالی که در شعر کلاسیک ایرانی، کمتر شاعری را داریم که شب او یا در هجران یا در وصل نگذرد یا نگذشته باشد.

  • نکته‌ی بسیار جالبی است.

بله ولی در شعر شاعران امروز، معشوق به ندرت حضور دارد. نمی‌گویم نیست، اما بسیار اندک حضور دارد. مثلا در شعرهای شفیعی کدکنی از سن بیست و پنج سالگی به بعد سروده، دیگر وجود ندارد. معشوق در شعرهای شاملو به شکل دیگری حضور دارد که برای من خیلی سمبلیک است و زیاد معنای معشوق ندارد.

  • شاعران بعد از نیما، غالبا یک وجه نمادین یا استعاری از شب را در شعرهای‌شان مورد نظر قرار داده‌اند.

بله. شب در شعر شاعران فارس، به طور کلی نمادین است. یعنی از این لحاظ تفاوتی بین شاعران دیروز و امروز فارسی نیست. بیشتر نمادین است. حتی همان طور که شما گفتید معشوق هم نمادین است.

  • به خصوص در شعر معاصر.

در شعر عارفان ایرانی که در مجموعه‌های شب و تنهایی هست، طبیعتا شاید معشوق، این معشوقی نباشد که در شعر امروز هست. یا در شعر حافظ باز معشوق یک مقدار صراحت بیشتری دارد. یعنی واقعیت ملموس‌تری دارد. در سعدی قطعا معشوق خاکی است.

  • زمینی است.

معشوق، زمینی است. ولی تفاوت این دو، که در واقع تحلیل‌گران باید به آن بپردازند و من در گیرودار استخراج شب به آن پی بردم، این است که شب، معنای خودم را در شعر معاصر از دست داده است. روز برای…

  • یا بهتر است بگوییم یک معنای جدید پیدا کرده.

همان طور که می‌گویید بیشتر سمبلیک است. در موارد بسیاری به این مفعوم به‌کار برده شده. اصلا شب به معنای شب در شعر معاصر کمتر حضور دارد. همینطور اگر مجموعه‌ی اشعار یکی از شاعران امروز را باز کنید و به آن تفأل بزنید، این مفهوم را به سادگی درک می‌کنید. الان اجازه بدهید من همینطور کتاب را باز کنم.

دلم گرفت خدا را از این همه تشویش
شب است و باز غمی در دلم
ز هر شب بیش

این البته از حمید مصدق است. به هر حال در پنجاه سال گذشته بخصوص بعد از 28 مرداد (1332) شب یک چنین وضعیت و موقعیتی در شعر شاعران دارد. اگر تاریخ‌هایی را که در پایان شعرها آمده است ببینید. به این نکته پی می‌برید. غالبا در شب‌های شاعران ما، در پنجاه سال اخیر، تشویش حاکم است و هرجایی را که باز کنید، همین مفهوم را دارد. مثلا من این کتاب را که باز کردم این شعر آمد:

گفتم که تمام نمی‌شود این شب
تمام نمی‌شود این باد
تمام نمی‌شود این عذاب عجیب

  • که باز این عذاب عجیب به شب برمیگردد.

بله همه به شب برمی‌گردد. همانطور که می‌گویند بیماری در شب افزایش پیدا می‌کند.

  • فکر می‌کنید علت این مسئله چه باشد؟

یکی از علت‌های آن تنهایی است. به هر حال در شب، حتی کسانی که در جمع زندگی می‌کنند و در جمع حضور دارند، تنهاترند. بنابراین در تنهایی، تشویش بیشتر خودش را نشان می‌دهد و بود و نمود بیشتری دارد. مجموعه‌ی اشعار هرکدم از شاعران امروز را که باز کنید، با همین مسئله روبرو می‌شوید می‌بینید که صحبت از تشویش و رنج و تنهایی است. این اتفاقی است که شما نمود آن را در شعرهای قدیمی کمتر می‌بینید.

  • چه دلیلی داشته است که شما در دو دهه اخیر، به این شکل، به ادبیات گرایش نشان داده‌اید و به فکر تدوین کتاب‌هایی از این دست افتاده‌اید؟

والا فکر می‌کنم علتش تنهایی است. برای اینکه، اصلا شعر، مال تنهایی است. من هروقت که در سال‌های دهه چهل، سال‌های 40-42 که به شب‌های شعری که برگزار می‌کردند می‌رفتم، هروقت که به آن انجمن‌ها از جمله انجمن ایران و فرانسه یا انجمن ایران و آمریکا می‌رفتم، ضدشعر برمی‌گشتم. یعنی شاعر مسلک‌تر از آن بودم که وارد می‌شدم و علاقه‌ام به شعر بیشتر بود و وقتی بیرون می‌آمدم احساس می‌کنم که میل به شعرم به جای آنکه بالاتر برود، کمتر شده. شاید دلیل آن ازدحام جمعیتی بود که برای گوش کردن شعر می‌آمدند. شعر اصلا مال خلوت است. شعر صدا ندارد. شعر را باید نگاه کرد. باید ثل عکس آن را نگاه کرد. اگر تو صدایت را در نیاوری، شعر بهتر به دلت می‌نشیند و بیشتر آن را درک می‌کنی، تا وقتی که شعر را با صدا بشنوی. تاثیرگذار هست، ولی موقتی است.

  • شاید این به آن دلیل است که شما نگاه سینمایی دارید. یعنی خیلی تصویرگرایانه و تصویرگرانه به شعر نگاه می‌کنید.

بدون شک این مسئله، بی تاثیر نیست. چطور می‌شود این دو شعری را که خواندم و یکی از آن‌ها از سید علی صالحی بود، تصادفا به ذهن من و حریم خصوصی و خلوت من راه پیدا کرده بتاشند. هم شعر مصدق و هم شعر صالحی. هر دو شعرِ تنهایی است. شعر خلوت است. شاید هم به همین دلیل است که من، بعد از شب، خود به خود به سمت تم تنهایی رفته‌ام.

  • یعنی این‌ها به نوعی با هم ارتباط دارد؟

بله بدون شک. حالا شما می‌گویید علتش چیست. من می‌گویم علتش این است. یکی این و یکی هم اینکه تنها هنری است که به نظر من نیازی به هیچ همکاری ندارد.

  • شعر

بله. و نیازی به هیچ ابزاری ندارد. ابزار من الان لنز عینکم هست که اگر نباشد نمی‌توانم بخوانم.

  • (خنده) می‌خواهم ببینم که سینما آن بخش تنهایی وجود شما را پر نمی‌کرد یا نمی‌کند که به سمت شعر رفتید و می‌روید؟

نه، نمی‌کند واقعا. بگذارید یک چیزی به شما بگویم. من به مجرد اینکه فیلم‌نامه‌ام را می‌نویسم و تصاویر را می‌بینم، دیگر کارگر می‌شوم، کارگردان نیستم. کارگری می‌شوم که بروم و آن تصاویر را بگیرم. الان مثلا فیلمی که قرار است در ژاپن کار کنم، تنها راه حلی که برای خودم پیدا کرده‌ام که مصائب این طی طریق طولانی از تهران تا توکیو را با این مصیبت پرواز‌ها تحمل کنم، این که بنشینم و یک سکانس جدید بنویسم که در فیلم‌نامه نیست و این را به آن اضافه کنم که یک شوری برای ادامه‌ی راه داشته باشم، و الا وقتی فیلم‌نامه را می‌نویسم و تمام می‌شود، دیگر برای من تمام است. یعنی گفتم که باید بروم و کارگری بکنم و آن فیلم‌نامه را اجرا بکنم. بنابراین خیلی راضی کننده نیست./

 

 

نگاهی هم به این‌ بیندازید

سینمای جمهوری اسلامی دولتی پرویز صیاد

سینمای جمهوری اسلامی

پرویز صیاد در گفتگو با پرویز کاردان (7 سال پیش): «…ببینید یک مشخصۀ خیلی روشنی …

یک دیدگاه

  1. فرانک اسماعیلی

    بسیار لذت بردم از خواندن این مصاحبه و علاقه تون به عباس کیارستمی با یک نگاه ساده به وبلاگتون قابل تشخیصه اینطور که به نظر میاد دید درستی هم نسبت به شخصیت والای ایشون و آثارشون دارید… لطفا با ایمیلم تماس بگیرید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *