سوالی را در یک کتاب خواندم که نوشته بود:
“شبِ آخرین انتخابات ریاست جمهوری کجا بودید و چه میکردید؟”
برایم خیلی جالب بود. هیچ ایدهای از این موضوع نداشتم. یعنی اصلا یادم نمیآمد شب “آخرین” انتخابات ریاست جمهوری کجا بود. اما چیزی که حیرتم را برانگیخت این بود که شب قبل از انتخابات 1396 را به خوبی به خاطر داشتم. چیدمان دقیق اتاقم و میزان روشناییاش، مثل یک تصویر زنده در حافظهام هست. نمایشنامهی هملت که داشتم میخواندمش، آهنگی که آن روز محسن چاوشی منتشر کرد و استوری اینستاگرامی امیرحسین، یکی از دوستان دبیرستانم، حتی یادم هست میخواستم بعد از هملت ریاضی بخوانم… چیزهای زیادی از یک شب بخصوص در پنج سال پیش در خاطرم بود. چرا با اینکه آخرین انتخابات ریاست جمهوری نزدیکتر به زمان حال بوده باید آن شب در خاطرم ثبت شده باشد؟
در این مسئله، با توجه به اینکه شما حس مبارزهجویانه داشتهاید یا نه، آیا احساساتان غالب بوده یا نه، اگر جناح چپ برای شما تفاوتی دارد و به عبارت دیگر، خاطره بین علاقه و بی تفاوتی، تمایز ایجاد میکند. برای برخی هیجانها باعث میشود که خاطرۀ پیروزی و جشنی که همراه آن بود تا ابد تثبیت شود؛ برای برخی دیگر، خاطرهی آن روز سنگی در باغ زندگیشان شده که کینه آن را ماندگار کرده است، اما برای اکثریت خاموش، رد و اثر این شب انتخاباتی با دیگر شبها تفاوتی ندارد و به دست فراموشی سپرده شده میشود.
– ژان پیر دانژان | دانشمند علوم اعصاب
تفاوتش برای من این بود که نتایج انتخابات سال 96 (با اینکه رای نمیدادم) برایم مهم بود. اما نتایج انتخابات 1400 (چون رای نمیدادم) برایم هیچ اهمیتی نداشت. حتی الان دقیقا یادم نیست چه کسی اول شد؛ رئیسی یا آرای باطله. فقط یادم هست آرای باطله نقش بزرگی در انتخابات ایفا کرده بود. این یک پست سیاسی نیست.
بیشتر که فکر کردم دیدم آن زمانها که بیشتر فوتبال میدیدم، خاطرات بیشتری را به یاد میآورم. خاطراتی که با احساسات و هیجانات ناشی از فوتبال رقم خورد. “صبح فردای روزی که بازی موناکو و منچستر سیتی هشت گل داشت”،”روز قبل از بازی بارسلونا و پاریس سنت ژرمن”،”فردای روزی که آلمان هفت گل به برزیل زد” تصاویر و خاطراتی که اگر این اتفاقات برایم مهم نبودند شاید هیچوقت در ذهنم نقش نمیبستند.
در یک سال اول کرونا که نوعی رکود برای اغلب ما به همراه داشت، تقریبا هیچ خاطرهی زندهای ندارم. چون چیزهایی که داشتم و کارهایی که میکردم خالی از هیجان و احساس بودند. گرفتار نوعی بیتفاوتی شده بودم.
مگر انسان چیزی غیر از خاطراتی است که دارد؟ خاطرات بیشتر رنگ و بوی زندگیِ بیشتر را دارد. به یاد داشتن روزها و لحظههایی که زندگی کردهایم به زندگی گذشتهمان و به افکار و ایدههایی که برای آینده در سرمان داریم، معنا میدهد.
جملهای که آن را زیاد برای اطرافیانم تکرار میکنم در ذهنم دوباره درخشید:
متضاد عشق، نفرت نیست، بلکه بیتفاوتی است.
متضاد هنر، زشتی نیست، بلکه بیتفاوتی است.
متضاد ایمان، کفر نیست، بلکه بیتفاوتی است.
و متضاد زندگی، مرگ نیست، بلکه بیتفاوتی است.
چیزهایی که تفاوت میآفرینند، زندگی را از روزمرگی خارج میکنند، ارزشمندند.