خانه / توئیت / ماه پاییزی

ماه پاییزی

ماه، غمناک در آن گلشن خضرا می‌گشت
برگ، بی‌خویشتن افسرده و شیدا می‌گشت

گلبن از درد نهان‌زار، به خود می‌پیچید
شب، فرومانده در اندیشه‌ی فردا می‌‌گشت

بانگی از دور می‌آمد همه رنج و همه درد
مانده بود از ره و اندر پی ماوا می‌گشت

رازی اندر دل شب بود و نهان داشت و گر
برگی از شاخه جدا می‌شد و رسوا می‌گشت

سایه‌ی بیدبن از بیم می‌آویخت به شاخ
باد چون می‌شد ازو دور، هویدا می‌گشت

یاد آن یار همگناه، پریشان و غمین
پشت هر سایه نهان می‌شد و تنها می‌گشت

 

پی نوشت یک: پرویز ناتل خانلری.

پی نوشت دو: زمان‌هایی در زندگی، هیچ چیزی حرف را دلت بیرون نمی‌کشد. جز شعر.

نگاهی هم به این‌ بیندازید

روز قدس!

روز قدس است. نمی‌دانم چرا چنین روزی وجود دارد. یعنی فلسفه‌اش را می‌دانم اما… بگذریم. …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *