خانه / دسته‌بندی نشده / دیدار دوست خوش ذوق
دیدار دوست خوش ذوق

دیدار دوست خوش ذوق

امروز ظهر توسط یکی از دوستان دوران دبیرستانم برای خوردن دو نفره‌ی ناهار دعوت شدم. خودم ساز و برگ دیدارمان را فراهم کرده بودم. نوروز و نو شدن روز و روزگار، بهانه‌ای هم هست برای من تا به غیر از روزگار نو، به روزگار دیرینه خودم هم سری بزنم. دوستی که نمی‌توانم به سادگی ذوق و شایستگی‌اش را در گستره‌هایی که در آنها کار و جنبش می‌کند با کسی مقایسه کنم. علامه‌ایست برای خودش!

در حین خوردن ناهار* حرف‌های بسیار زدیم. یادم هست در دوران دبیرستان شعر می‌گفت. امروز چند مورد از شعرهایش را برایم خواند و الحق که صاحب سخن، منِ مستمع را بر سر ذوق آورد. هیچوقت در دانشگاه درس ایمونولوژی (ایمنی شناسی) شیرین نبود؛ اما طوری درباره‌ی پژوهشی که انجام داده بود -و قرار بود اردیبهشت ماه در جشنواره‌ای چیزی شرکت کند- برایم گفت که برای اولین بار شاید کششی در من ساخت. رمل مثمن محذوف را طوری برایم گزارش داد که اساتیدش نمی‌دهند. قالی زندگی را با تار صدا و پود سکوت در موسیقی بافت.

درها گشود در ذهنم در دو ساعت معاشرت. نه به واسطه‌ی دانش سرشارش (که اگر بگویم نبود گزاف گفتم)؛ ولی چیزی که مرا بیشتر به وجد می‌آورد، ذوق سرشارش بود. سرشار بود. انگار او بیشتر از چیزی بود که زندگی به او بخشیده بود. انگار کودکی که وقتی یک دانه شکلات به او می‌بخشی، شادیش دنیا را فتح می‌کند.

دغدغه هم داشت. بی‌غم هم نبود. برایش فرق نمی‌کرد، غم یا شادی، هرچه بود را با ذوقی متناسب می‌گفت که تناسبش زیبا جلوه می‌کرد و خواستنی. از دردی که ماه‌هاست -سالیان سال است درواقع- گریبان مردم با انصاف این سرزمین را گرفته حرف زدیم. شوری که میان کلاممان جاری بود سرها را از روی میزهای بغلی چنان به سمت ما چرخاند که هر دویمان جا خوردیم که نکند موش‌های توی دیوار باشند و ناغافل… بماند. شمایی که می‌دانید، خود حدیث مفصل می‌خوانید از این مجمل.

این‌ها را نوشتم نه به خاطر تعریف و تمجید از آن شخص که می‌دانم از وجود اینجا و این نوشته‌ها پاک بی‌خبر است. نوشتم تا به یاد بیاورم، همین شور و ذوق چطور تحمل زندگی را می‌تواند آسان‌تر کند.

 

 

 

پی نوشت: به تازگی، علاقه‌ی فراوانی به استفاده از کلمۀ چاشت به جای ناهار دارم. اما انگار در متن برایم مثل پیچ گشاد برای مهره‌ی کوچک بود. نمی‌گنجید در متن. اما گفتم تا نباشد که نگفته باشم. در زبان سنگسری هم به ناهار، چاشت می‌گویند. شاید بخاطر اینکه اشتهای مرا بیشتر قلقلک می‌دهد و این روزها به دور از دروغ، کمی شکمو شده‌ام!

 

پی‌نوشت دیگر: نوروز مبارک.

 

پی‌نوشت دیگرتر: نمی‌دانم چرا وقتی یک پانوشت به متنم اضافه می‌کنم، پانوشت‌های دیگری هم دلم می‌خواهد اضافه کنم. می‌خواهم توضیح بدهم خیلی چیزها را. انگار خودم می‌دانم این روزها قلمم سرگردان است و احتمالا دیگران از خواندن متن‌هایم می‌گویند “خب که چی”. باز با خودم می‌گویم هرکه در هرجا که می‌خواهد یا نمی‌خواهد گو بگوید یا نگوید هرچه می‌خواهد یا نمی‌خواهد… اما گاهی توضیحات دست خودم نیست… مغزم پریشان است و نامنظم… تا پانوشت‌های دیگر را ننوشتم…/

نگاهی هم به این‌ بیندازید

انستیتو پاستور ایران فرمانفرما

انستیتو پاستور فرمانفرما

در حال مرور اسناد تاریخ معاصر طب و داروگری در ایران هستم. مشخصا برای سرآغاز …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *