خانه / توئیت / اندوه

اندوه

نه چراغِ چشمِ گرگی پیر،
نه نفس‌هایِ غریب کاروانی خسته و گمراه-
مانده دشت بیکرانِ خلوت و خاموش،
زیر بارانی که ساعت هاست می‌بارد،
در شب دیوانه‌ی غمگین،
که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد.

در شب دیوانه‌ی غمگین
مانده دشت بیکران در زیر باران. آه، ساعت‌هاست
همچنان می‌بارد‌ این ابر سیاه ساکت دلگیر.
نه صدای پای اسب رهزنی تنها،
نه صفیر باد ولگردی،
نه چراغ چشم گرگی پیر.

 

مهدی اخوان ثالث / اسفند ۱۳۳۳

نگاهی هم به این‌ بیندازید

روز قدس!

روز قدس است. نمی‌دانم چرا چنین روزی وجود دارد. یعنی فلسفه‌اش را می‌دانم اما… بگذریم. …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *