در حال مرور اسناد تاریخ معاصر طب و داروگری در ایران هستم. مشخصا برای سرآغاز فعالیتهای تولیدی و تحقیقاتی و آموزشی در گسترۀ خدمات بهداشتی و درمانی این کشور، نام انستیتو پاستور به گوش همهمان آشنا میزند. ماجراهای جالبِ دورانِ تجددِ بعد -و البته قبل- از مشروطه و اقدامات سران ایران در رویارویی با مسئلۀ مدرنیته در فرنگ و بلادی مثل بریتانیا، شوروی و به طور بخصوص فرانسه اینجا شایستۀ بازگفت نیست. اما چیزی که برایم در میان این اسناد جالب مینمود وقفنامۀ عبدالحسین میرزافرمانفرما بود. عبدالحسین میرزا فرمانفرما، وزیرِ خارجۀ ایران در سالهای پایانی حکومت سلسلۀ قاجار و احمدشاه قاجار، برای آغاز به کار شایستۀ انستیتو پاستور در ایران (که پیش از آن مدتی را در یک خانۀ استیجاری محقر بنا شده بود) ده هزار متر از املاک شخصی خود را برای بنای انستیتو پاستور وقف نمود. او همچنین مبلغ ده هزار تومان برای بنای ساختمان آن پرداخت کرد. بخشی از وقفنامۀ میرزافرمانفرما که در دست من است:
«چون در این عصر اخیر که قرن چهاردهم هجری است، بعض امراض مسریۀ مزمنه در خطۀ ایران خاصه تهران شیوع یافته که غالباً علاج آنها بوسیلۀ تزریق و برای موارد تزریقیه محتاج به خارجه و شدت احتیاج به آن اهالی را دچار مشکلات کرده و بسا باشد که در بعض اوقات دسترسی به آن نباشد یا کمیاب و قلیلالوجود باشد که معالج به مضیقه و مریض به مخاطراتی افتد که صعبالعلاج و بالاخره منجر به تلفات و هلاکت نفوس شود… و نتیجه هم این شد که حضرت والای معظم الله (عبدالحسین میرزا فرمانفرما) از اراضی ملکی خودشان یک محلی را برای مؤسسۀ پاستور تعیین نماید که ابنیۀ لازمۀ آن از محل و مسکن و عملجات و اجزاء و مستخدمین به قدر مقدور و خانۀ دکتر و رییس مؤسسه در آن بنا ساخته شود که موارد تزریقیه و اسباب و لوازم تلقیحیۀ امراض متفرعه از قبیل آبله و طاعون و وباء و دیفتری و گزیدۀ سگ هار و سیفلیس و سوزاک و امثال آنها در محل تهیه و تدارک شود و مبلغ ده هزار تومان هم شخص حضرت والا از مال خود به مصرف بنای آن برساند و پس از این مشاوره و تصویب هسئت دولت حضرت والا مقدای از باغ واقعه در محلۀ حسن آباد تهران که در سوم ربیعالثانی 1324 از سرکار علیه حاجیه نجمالسلطنه همشیرۀ خود خریداری نموده به ضمیمۀ مقداری اراضی وصل به باغ مرقوم که از… ورثۀ سیدفندرسکی خریداری فرموده برای این محل معین نمود.»
پارههای جالب و نکات قابل توجهی در این نامه وجود داشت که هر کسی از ظن خود به آن پی میبرد. مثل اینکه چطور مسیر تجدد در ایران آغاز شد و چطور ادامه پیدا کرد و چطور متوقف شد. اما قطار تجدد طوری توسط سران و خردمندان پایانِ دورانِ قاجار و پهلوی اول و دوم محکم و پرسرعت به ریل بسته شده بود و حرکت میکرد که بعد از کشیده شدن ترمزش به دستان پرتوان پیر جماران و یاران و سوارانش سالها طول کشید تا کاملا از حرکت بایستد و مسیر رو به عقب تحجر را در پیش بگیرد. یا اینکه ده هزارتومان صد سال پیش چه معنایی میداده و امروز چه معنایی میدهد (یا بهتر است بگویم نمیدهد). یا اینکه نثر نامه چقدر به نظر عَسیرُ القِرائَت و مُمتَنِعُ الاِستِنباط است! نثری که از دورۀ قاجار میشناسیم و همینطور هم امروز آن را به مضحکه میگیریم. یا اینکه چقدر وزرا و دم و دستگاهِ سلسلۀ به ظاهر -و به گمان من به نادرستی- منفور قاجار دست و دلباز بودهاند و چه خدمات شایانی که به ایران و برای آبادانی ایران کردهاند.