خانه / توئیت / پستچی

پستچی

در شب تردید من، برگ‌ نگاه!
می‌روی با موج خاموشی کجا؟
ریشه‌ام از هوشیاری خورده آب
من کجا، خاک فراموشی کجا.

دور بود از سبزه‌زار رنگ‌ها
زورق بستر فراز موج خواب
پرتویی آیینه را لبریز کرد
طرح من آلوده شد با آفتاب.

اندهی خم شد فراز شط نور
چشم من در آب می‌بیند مرا
سایه‌ی ترسی به ره لغزید و رفت
جویباری خواب می‌بیند مرا

در نسیم لغزشی رفتن راه،
راه، نقش پای من از یاد برد
سرگذشت من به لب‌ها ره نیافت:
ریگ بادآورده‌ای را باد برد.

 

 

نام این شعر سهراب سپهری روزنه‌‌ای به رنگ است. از کتاب آوار آفتاب که سومین مجموعه از هشت کتاب اوست. چیزی در ناخودآگاهم تمام این شعر را در پیکرۀ یک پستچی سوار بر دوچرخه‌، تصویر می‌کرد!

 

نگاهی هم به این‌ بیندازید

ارزش شاهنامه فردوسی قصه تاریخ شعر امین آیدین سلسبیلی

قصه؟ تاریخ؟ یا شعر؟ ارزش شاهنامه کجاست؟

قصه؟ تاریخ؟ یا شعر؟ ارزش شاهنامه کجاست؟ در زمانِ فردوسی، پارسی‌سُرایانِ دیگری هم می‌زیستند. شعر …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *