خانه / ادبیات / شعر / کودک دلیر
شعر کودک دلیر ابولقاسم لاهوتی

کودک دلیر

شعر کودک دلیر:
رزم‌آوران سنگر خونین شدند اسیر
با کودکی دلیر
به سن دوازده.
– آن‌جا بُدی تو هم؟
– بله!
با این دلاوران.
– پس ما کنیم جسم تو را هم نشان به تیر
تا آن‌که نوبت تو رسد، منتظر بمان!

یک صف بلند شد همه لول تفنگ‌ها
آتش جرقه زد
تنِ هم‌سنگرانِ او
غلتان فتاد بر سر خاشاک و سنگ‌ها.

– « اذنم بده به خانه رَوَم تا کنم وداع
با مادر عزیز» – (به سلطان فوج گفت)
السّاعه خواهم آمد.
– عجب حقه‌ای زدی!
محکوم کیستی اگر اصلا‌ً نیامدی؟
خواهی زچنگ ما بگریزی به حرف مفت!

 

– «سلطان نه.» – (داد پاسخ او،کودک شجاع)
– «خانه‌ات کجاست؟»
– «پهلوی آن چشمه، این طرف.»
– «ها… پس برو.»
– «چه گول زد او را»
(میان خود، سربازها به مسخره گفتند آن زمان)

 

خِرخِر و ناله دم مرگ دلاوران
با قاه قاهِ خنده بُد آغشته
ناگهان
شوخی شکست، هرکه به حیرت نظرکنان
محکومِ خردسال، می‌آمد ز پشتِ صف!

آمد
میانِ کوچه به دیوار تکیه داد
خونسرد و بی تزلزل و مغرور ایستاد
آن‌جا که پیکرِ رفقایش به خون فتاد

– «این من!»
(کشید عربده)
«خالی کنید تیر…»

 

 

 

پی نوشت: این شعر، شاید نه زیباترین، اما مِن جمله باشکوه‌ترین شعرهایی بود که در سال اخیر خواندم.

پی‌نوشت 2: شعر از ابولقاسم لاهوتی است و در اصل ترجمه‌ای از یکی از شعرهای ویکتور هوگو است. جالب است که بدانید این شعر قبل از اینکه نیما یوشیج، افسانه را بنویسد (اولین شعر نوی نیما که معرفی شد) سروده شده. ابولقاسم لاهوتی یا تقی رفعت را قبل از نیما اولین شاعران نوسرای ایران می‌شمارند. اما بی تردید این نیما بود که به شعر نو ساختار بخشید و آن را به ادبیات ایران معرفی کرد.

نگاهی هم به این‌ بیندازید

پستچی

در شب تردید من، برگ‌ نگاه! می‌روی با موج خاموشی کجا؟ ریشه‌ام از هوشیاری خورده …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *