خانه / دسته‌بندی نشده / سهیل نفیسی، خودسانسوری و قصه!
سهیل نفیسی قصه و سانسور کاندینسکی

سهیل نفیسی، خودسانسوری و قصه!

خودسانسوری-خودانتقادی. نخستین زاده از ترس و دومی مولود خرد. نه آن خودانتقادی مارکسیستی که در رسالهٔ لنین مطرح شد و در جلسات بازجویی‌مانندِ میان اعضای اصلی و معتقدان به اتحاد جماهیر شوروی، به صورت شفاهی یا کتبی، برای دیگر معتقدان به لنینیسم بیان می‌شد. یا آنچه معلم دینی برای حسابرسی از خودمان قبل از آن حسابرسی بزرگ اصلی بیم می‌داد. این‌ها نه. هیچکدام. انتقاد به معنیِ طرح کردن پرسش. پرسشی که از فضای ذهن خارج نمی‌شود. یا می‌شود. پرسشی بی‌مرز‌ و بی‌محدودیت که در آن خصوصی‌ترین سوالات بدون نگران چیزی یا حرفی یا خطری بودن، مطرح شود؛ که این نگرانی ناگزیر منجر به خودسانسوری هم می‌شود. پرسشی از خود که تکاپو به دنبال یافتن پاسخش خود خشت‌های بنای اندیشه است. چیزهایی را که می‌نویسم بارها و بارها زیر بار انتقاد می‌برم. ویرایش می‌کنم. حتی حذف می‌کنم اگر خوشم نیاید. ننوشتن اما قصه دیگریست. من هم اما گاهی، علی رغم میل باطنی خودم را سانسور می‌کنم. به گمانم همه می‌کنند. من هم، در هر برهه‌ای، این غلط را کرده‌ام. نوع نگاه دیگران را به خودم برتری دادم. گمان می‌کنم باشند کسانی که اندیشه‌هایی والاتر از اندیشه‌های من داشته باشند. نقد وارد است. دیگر چنین گمانی جایی برای جولان دادن در این جهان ندارد. اندیشه‌ی والا وجود ندارد. اندیشیدن خود والاست. مادامی که می‌اندیشیم و در پی اندیشیدن و حس کردن تمام آنچه داریم هستیم چیزی والاتر از آن نیست مگر کسی که برای اندیشیدن بیشتر از آنقدری که من، سرودست بشکند! کلاهم را به نشانه‌ی احترام برخواهم داشت.

 

آهنگی گوش می‌کنم از سهیل نفیسی. اینکه از کجا پیدایش کردم و چطور واقف شدم به وجود چنین آدمی داستانی است که آن را بیان کردن سزاوار نیست که باید به زیر خاکش کشید. آهنگ‌هایی است سرشار از معنا بواسطه‌ی کاربرد اندیشه‌‌های اندیشمندان -بعنوان محتوا و متن ترانه-؛ لیکن تهی از دریافت و شعور.  اینگونه ندانستن و حرف زدن؟ شبیه است به بیان روشنفکر‌مآبانه‌یِ افکار و اندیشه‌هایِ دست دومِ هضم نشده‌ی رنگ پس داده لایِ آسیاب که آدم را به تردید میندازد در منبع آن فکرهای نوظهور دست اول. انگار خواننده و نوازنده این ترانه‌ها، دیده و دانسته، از روی آگاهی، سعی کرده -و به گمان من توانسته- باشد به ترکیب ناخوشایند نت‌ها راه‌های درک اینکه “خواب در چشمی تر شکستن” به چه معناست را بسته، و چیزی که مردِ مردستان، سعی در گفتنش داشته را به طور کلی آن فکرها را تحت‌الشعاع سرسری‌نگری خود قرار دهد. راستش را بگویم، به من برخورد که اینطور درباره‌اش می‌نویسم. به قول معروف یا مرد باش یا نیم‌مرد یا هپل هپو! کار کردن به قیمت هرطور کاری کردن برای خودت هم اگر خوب باشد -که نیست- من و نیم‌منم را اذیت می‌کند.
خیلی خیلی خیلی دلم می‌خواست تا آخر آهنگ‌ها را گوش کنم. واقعا دلم می‌خواست. خیلی دلم می‌خواست چراکه چیزی از درونشان می‌خواستم بیرون بکشم که قیدش را زدم. عطایش را که چندان هم برایم اهمیت نداشت به لقایش بخشیدم و رهایش کردم.

گاهی هم رها باید کرد اندیشه‌های پوچ را. آن گاه‌ها را که در تنهایی انسان و جمعیت گیاه، کوه پاسخ فریادت را برنمی‌گرداند، آن هنگام که در ظلم سوزان خورشید سایه‌ای نیست، رها باید بکنی خوشه‌های تاک را، و صبر، تا نگاه را سفت و سرراست، به عمق ماه بدوزی.

 

چند شب پیش داشتم سر کل کل با یکی از دوستانم که قصه نویس است، یک قصه می‌نوشتم. برای اینکه به او بفهمانم قلمش آنقدرها هم که فکر می‌کند شیوا نیست. به خیال خودم توانم در بارآوردن فصاحت را بیش از او انگاشته بودم. اشتباه نمی‌کردم اما زمانی که زور می‌زنی تا کاری بکنی که مچ کس دیگری را بخوابانی، همیشه در بهترین فرم نخواهی بود. ماجرایی را که شبی در خواب دیده بودم در ذهن داشتم، اما درآوردن تصاویر و واج‌ها به کالبد داستان… یادم هست کیارستمی می‌گفت:

می‌گویند که در آغاز، کلمه بوده. اما برای من، آغاز، همیشه با یک تصویر است. وقتی درباره‌ی یک گفت‌وگو فکر می‌کنم، همیشه اول تصویری از آن به خاطرم می‌آید.

به گمان من هم، در آغاز، تصویر بوده، و نه کلمه. حالا من مواجه بودم با تصاویری مبهم و خیالی، قصه‌ای تودرتو و سراسر شگفتی و ورجاوری، و بازگفتی از حافظه‌ام که با معماری سلیقه و به دلخواهم، تصاویر آن خواب را به تصاویری شاید نزدیک‌تر به واقعیت تبدیل کرده. اما تصاویر خواب یک مزیت داشتند. همیشه دارند، و آن همین است که نگران چیزی، از جمله واقعی بودن یا نبودن، درست بودن یا نبودن، اخلاقی بودن یا نبودن، باورپذیر بودن یا نبودن نیستند و همین باعث می‌شود در همان لحظه و با منطق حاضر، واقعی، درست و باورپذیر باشد. اخلاقی را به این خاطر نیاوردم، که در اخلاقیات، ما گاهی -همیشه- گزینش‌گریم. اگر میل‌مان باشد، تعریف اخلاق و شیوه‌های اخلاقی را، در ثانیه‌ای، طوری دیگرگون می‌کنیم، که بعدها با این منش‌های جدید درمورد گذشته‌مان که زمانی می‌پنداشتیم درست بوده، به گونه‌ای داوری می‌کنیم که انگار کسی دیگری در آن لحظه ابتکارعمل را به دست داشته و مغز ما خواب هفت پادشاه می‌دیده. حتی شده گاهی چشممان را برای لحظه‌ای بر تعریف خودمان از اخلاق پوشانده، و لحظه‌ای بعد که چشم باز کردیم خود را ابله خطاب کرده و اگر به خدایی ایمان داشته باشیم به درگاهش پوزش می‌طلبیم و به ادبیات اسلامی طلب استغفار و توبه می‌کنیم و باور داریم که ابوسعید ابوالخیر نامی گفته (چه بسا ندانیم حتی چه کسی گفته) صدبار اگر توبه شکستی بازآ و به همین مصرع -بدون دانستن مصرع‌های پس و پیشش و دانستن این‌که منظور شاعر از بیان این مفهوم چه بوده- یا به خطی از کتابی که می‌گویند خدا آن را نوشته، باز هم بدون دانستن خط‌های پس و پیش، پشت گرم کرده و بار دیگر هم اخلاقیات را به میل و رای خودمان درپرده یا دیگرگون می‌کنیم.

باری، قصه را می‌گفتم. خلاصه نشستم به واژه‌‎آرایی. هرآنچه از زبان مادری‌ام (و زبان‌های دیگر) در سر داشتم، گماشتم تا بلکه آن تصاویر و نشانه‌های شگفت‌انگیز را به روی برگ کاغذ بیاورم؛ نشد. برگ کاغذ را هم به این جهت می‌گویم که به نرم‌افزار درخشان Word دسترسی نداشتم. مشکل از Actication ویندوز است و این ویندوز اورجینالی که آن عشق‌آبادی -نامش چنین است- برایم روز اول نصب کرد تا همین امروز به کارم که نیامده هیچ، فقط مایۀ دردسر و گرفتاری‌ام شده و از خیال درمانش هم بیرون آمدم. کج‌دار و مریز سر می‌کنم با همین ویندوز. خیلی هم کاری به کارش ندارم و به همزیستی مسالمت آمیزی با هم رسیده‌ایم.

باری… قصه را می‌گفتم… که دیگر نمی‌گویم. همین بود که گفتم. نشد. همانطور که از آغاز پیدا بود نتوانستم آنطور که می‌خواهم بر روی کاغذش بیاورم. شکست خوردم. شاید روزی دوباره امتحانش کنم اما مرا چه به این کارها…!

در نزدیکی آغاز یک پروژه‌ی هیجان انگیز هستم. سه سال پیش در چنین روزی در گیرودار چه کارهایی بودم و امروز تهی از همه‌ی آنها درگیر کارهایی به کلی ناسازگار با آن‌ها هستم. اما داستان زندگی ادامه‌ دارد و آنطور که دیگر مردِ مردستان گفت: «داستان جالِب بَیِه!»

نگاهی هم به این‌ بیندازید

انستیتو پاستور ایران فرمانفرما

انستیتو پاستور فرمانفرما

در حال مرور اسناد تاریخ معاصر طب و داروگری در ایران هستم. مشخصا برای سرآغاز …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *