آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش.
ساز او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانیست
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعلهی زر تار، پودش باد.
گو برویَد، یا نرویَد، هر چه در هرجا که خواهد یا نمیخواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردونسایِ اینک خفته در تابوتِ پستِ خاک میگوید
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسبِ یال افشانِ زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها ، پاییز…/
مهدی اخوان ثالث / دفتر شعر زمستان
یک دیدگاه
تعقيب: لولی وش مغموم | مهدی اخوان ثالث - محمد امین متقی نسب