مدتی پیش از شیراز دیدن کردم. شهر ادبیات، معماری و البته تاریخ. برای علاقهمندان به این گسترهها، شیراز چیزی فراتر از ارضای حس جستجوگری هدیه میدهد. در حافظیه عرفان میبارد و در سعدیه حکمت. خیابانهای شیراز بوی فرصتِ وصال عاشقان را میدهد. مساجد و بازارها، عمارتهای با شکوه و پر نقش و نگار و البته، گل سرسبد بازدید از استان پارس، جاماندههای نخستین امپراتوری جهان باستان؛ به قول خودمان، تخت جمشید. به قول خودشان شهر پارسه و به قول یونانیان پرسپولیس.
حرف بسیار است درمورد هرکدام از دیدنیهای شیراز و استان پارس. تخت جمشید اما احساسی در من بوجود آورد که تا پیش از آن هرگز تجربهاش نکرده بودم. نامی که میتوانم رویش بگذارم سربلندی و سرافکندگی توامان است.
تخت جمشید در شهر مرودشت در 60 کیلومتری شهر شیراز قرار دارد. تقریبا یک ساعت راه با ماشین. در نخستین نمودها از شهر مرودشت و در حدود 15 دقیقه عبور از این شهر برای رسیدن به مقصد، انواع و اقسام نشانههای فرهنگ جنوبشهری را میشد دید. صمیمیت بسیار اهالی آن منطقه، یاغیگری و کریخوانیهای مدام و صدای فحشهایی که در ترافیک شنیده میشد، دکانهای فرسوده و قدیمی و… . رسیدن به تخت جمشید و دیدن آن از دور همانا و لبریز شدن از احساس عظمت همان. احساساتی که نام نهادن بر آنها برای فهمیدنشان کار دشوار و غلطی است.
اما پاکی این احساس چند دقیقه بیشتر دوام نمیآورد تا به اندوه آلوده شود. هرچه نزدیکتر میشدم، چیزی که میدیدم با تصوراتی که داشتم خیلی فرق میکرد. راهنمای تور میگفت روی این ستونها سر شیر قرار داشته که در سال 1379 دزدیده شده! مثل یک آبنبات چوبی در سوپرمارکتیها! تعداد زیادی ستون و سنگ از ایران خارج شده و به موزههای خارج کشور رفته. این واقعیت قابل انکار نیست.
صدای گلایه فعالان گردشگری در آنجا به وضوح شنیده میشد که بیتوجهی و بیاهمیتی حاکمان امروز را غصه میخوردند. شخص اول این کشور زمانی گفته بود: «حالا یک نفر هم پیدا میشود که از سرِ اشتباه و ندانمکاری، به جای مرقد امام رضا و مرقد امام بزرگوار و مرقد حضرت معصومه و مراسم معنوی، تخت جمشید را زنده میکند!» سال 1398 و در تاریخ هفتم آبان ماه، روز تولد کوروش کبیر، نیروی انتظامی از ورود دوست داران کوروش به تخت جمشید جلوگیری کرد.
در ایران پیش از انقلاب، به واسطهی سیاستهای ملیگرایی حکومت پهلوی تخت جمشید و تمام مفاخر ملی جایگاه ویژهای در برنامههای حکومت قرار داشتند. شکوه و عظمت جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاه*. درختکاری سرتاسر مسیر شیراز تا تخت جمشید توسط محمدرضا شاه. مرمت و حفاظت از این آثار. اما امروز چیزی جز تخریب عمدی این مفاخر چیزی نمیبینیم. کم نبودهاند افرادی که بر مسندهای اول این کشور در سالهای اخیر نشستهاند و علناً و عملاً، به حرف و به اقدام، تخت جمشید را بعنوان نماد شاهنشاهی خواندهاند و فرمان تخریب آن را صادر کردهاند. دوگانگی حرف و عمل یا ظاهرسازی را خوب بلدند عدهای. بازدیدهای بیفایده از تخت جمشید و نطقهای زیبا. بیان کردن حرفهای قشنگ جلوی دوربینها هیچوقت کار سختی برای سیاستمداران نبوده.
یونسکو کمتر از ده سال پیش دست به کار شد و تخت جمشید را در فهرست میراث جهانی ثبت کرد و تا حدی توانسته مانع از تخریب بیشتر این بنا شود. اما عدهای به کار خودشان ادامه میدهند. به تالار آپادانا که رسیده بودیم تنم گُر گرفته بود. جایگاهی که ایستاده بودم را مال خودم میدانستم. اصل خودم را بازگشته به آنجا میدیدم. اما چشمهایم دست بر نمیداشتند از فریاد این واقعیت که اصالتم رو به نابودی است.
حرفهای زیادی دارم. حرفهای بسیاری هست. اما فکر میکنم به ف.ی.ل.ت.ر شدن وبلاگ نزدیک میشویم. البته باکی نیست. واقعیتها بسیار کند و مفصلند.
احساسی که داشتم در قالب واژهها، گفتنی نیست. سعی کردم فقط به طریقی که میتوانم با کلمات چیزی برای آگاه کردن عدهای و برونریزی احساسم ساخته باشم.
پینوشت: خواندن درباره جشنهای 2500 ساله را توصیه میکنم. فکر میکنم بهتر است درست و دقیق درمورد این جشنها مطالعه کنید چون سوگیریهای رسانهها همیشه کار دست ما میدهد؛ اگر علاقهمندید درمورد تاریخ ایران بدانید، به خواندن یک مقاله یا دیدن یک ویدیو اکتفا نکنید.
کوروش !
تو رو تحقیر و ویران کردن..
اسمت خط خورده از تقویمِ ایران رسمن!
خیلی قشنگ بود….