اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است
اشک آن شب، لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من درد مشترکم
مرا فریاد کن…!
درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشههای تو را دریافتهام
با لبانت برای همه لبها سخن گفتهام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریستهام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خواندهام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بودهاند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم!
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من
ریشه های تو را دریافتهام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست…/
امروز دوم مرداد هزار و چهارصد و یک، بیست و دومین سالگرد درگذشت احمد شاملو (1304-1379) هست.
در حالی که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی در سالهای اخیر مانع حضور دوستداران این شاعر بزرگ قرن ما، در سالروز درگذشت او بر سر مزارش شدهاند؛ اعضای کانون نویسندگان ایران قرار است ساعت پنج عصر امروز بر سر مزار بامداد در امامزاده طاهر کرج گردهم آیند.
کانون نویسندگان ایران در بیانیهای که روز جمعه، ۳۱ تیر، منتشر کرد میگوید: «در شرایطی یاد احمد شاملو را گرامی میداریم که بازداشت زنجیرهای هنرمندان و نویسندگان و فعالان سیاسی و مدنی و خانوادههای دادخواه، خشم عمومی را برانگیخته و ایستادگی مردم در برابر ستم و تبعیض جانی تازه گرفته است.»
متن کامل بیانیه
من در گذشته شخصا اشعار زیادی رو از احمد شاملو دنبال میکردم اما این شعر از حافظه ام پاک شده بود و خوشحالم که به بهانه ی وبلاگ شما دوباره خوندمش و ازین بابت ازتون سپاسگزارم
سال بد
سال باد
سال اشک و خون////////