وقتش رسیده که دوباره وبلاگ را افتتاح کنم. سرتان را درد بیاورم با حرفها و نوشتههایی که گاهی خودم هم در فهم آنها عاجزم.
دوست داشتم وبلاگ را با این متن ناشناس در دفتر نوشتههایم بازگشایی کنم:
باید بپذیریم که بعضی چیزها نوشتنی نیستند. یا شاید نوشتن آن راهی نیست که سنگینیِ روی قلب آدم را سبک کند.
باید نلبکی داشت، گوشهای نشست و ساعتها در آن دمید. برای بعضی حرفها باید صدایی داشت، شاید تاری، گیتاری؛ یا سکوتی، بغضی یا اشکی. بعضی حرفها را نباید کامل گفت. بلکه باید ادامهاش را سیر گریه کرد. گریه شاید گشایشی باشد. یک حرفهایی را باید سر به هوا و دست در جیب راه رفت. راه رفت و سوتشان زد. شاید سنگفرشهای خیابان بفهمند چه میگوییم. بعضی دیگر را باید یک سرشان را آتش زد و سر دیگر را پک. مگر با خاکستر شدن سبک شوند.
حرفها اینگونه تمام میشوند…
معدودی حرف میماند که فقط باید صبرشان کرد…
بازگشتت یه فعالیت به فعالیت های هرروزم اضافه میکنه
اونم رفرش کردن دیلی امینه تا نوشته جدیدت رو ببینم
خوش برگشتی رفیق…:)