خانه / ادبیات / شعر / کیارستمی | شاعری که با فیلم‌هایش می‌سرود
عباس کیارستمی

کیارستمی | شاعری که با فیلم‌هایش می‌سرود

خیلی دلم می‌خواست برایش در روز تولدش برایش بنویسم تا سالروز مرگش. اول تیرماه 1319 بدنیا آمد و 14 تیر 1395 چشمانش سینمای جهان را برای همیشه خالی از خودش ساخت. امروز می‌نویسم از مردی، که زندگی را فهمیده بود. از پشت عینک دودی و کلفت‌اش و از قاب شیشه‌های ماشینِ همواره در حرکتش، پیوند می‌زد طبیعت را با هنر. عباس کیارستمی. هنرمندی که با فیلم هایش، شعر می‌سرود؛ با اشعارش عکس می‌گرفت و با عکس‌هایش، نقاشی می‌کرد.

کیارستمی برای من یک سبک زندگی بود. هنرمندِ هنردوستی که گاهی زیبایی نگاهش به دنیا، به زندگی را از فرط سادگی نفهمیدیم. در حالیکه در ایران فیلم‌هایش زیاد دیده نمی‌شد، کلاه‌هایی در سینمای دنیا برایش از سر برداشته می‌شد. مطمئنم خیلی از ما، خصوصا هم سن و سالانم، هنوز یکی از آثار او را هم ندیده‌ایم. خودش می‌گفت هرگاه توانستید همه‌ی بینندگان را راضی کنید به مبتکرانه بودن اثرتان شک کنید. ابتکار، خلاقیت و شخصیت حرف اول را در زندگی و آثار او می‌زد. هر اثری از او برجاست پاره‌هایی از شخصیتش را به همراه دارد.

خانه‌اش ماشین بود. سفر می‌کرد دائما، پیوسته در پویش. وقتی از خانه‌اش خارج می‌شد، روتین‌ها و عادت‌هایش را کنار می‌ذاشت و این ترک عادت برایش ارزشمند بود. شاید هیچگاه طعم رکود را نچشید. زندگی برای او همیشه جریان داشت. می‌گفت هرکاری ارزش تجربه کردن را دارد. برای او زندگی چیزی بیشتر از به یادگار گذاشتن میراثی در این دنیا و خدمت به جهانیان بود.

 

دیدگاه‌های او مرا شیفته‌ی هنر کرد. خالق طعم گیلاس می‌گفت هنر یعنی دیدن چیزها در نمای بسته، تمرکز دید، و دروی از مقصر شمردن. بهترین کاری که هنر می‌تواند انجام دهد آگاهی بخشی است و نه قضاوت. دوربین به حقیقت این اجازه را می‌دهد که به جاهایی برود که در غیر این صورت قابل دسترسی نیست. ساکت بنشینید. فقط ساکت بنشینید. ایده، خود به سراغتان خواهد آمد.

در مقام یک فیلمساز استفاده‌ی او از نابازیگرها مثل یک استاد تمام عیار بود. می‌گفت هر شخصیتی در فیلم مهم است. فکر نکنید که هر کسی می‌تواند نقشی هرچند ناچیز را هم بازی کند. نقشی که خوب بازی نشده باشد، هرچقدر هم کوتاه باشد، می‌تواند قاب ذهنی تماشاگر را تَرَک دهد و حفره‌ای در فیلم باقی بگذارد. نگذارید حتی یک نت ناموزون نواخته شود.

می‌گفت: برخی خیال‌پردازترند. وقتی دشواری‌های زندگی گریبان ما را می‌گیرد، خودبه‌خود به عالم رؤیا پناه می‌بریم. هرچه بیشتر واقعیات را نفی کنید بیشتر در دنیای خیال غوطه می‌خوریم، دنیایی که لااقل به نظر می‌رسد افسارش بیشتر در دستمان است و هیچ نظام نظارتی نمی‌تواند در آن نفوذ کند. با رؤیا، بدون آنکه قدمی برداشته باشیم، از لای ملیه‌های زندان گذر می‌کنیم و زندگی را آن سوی دیوارها می‌جوییم. رؤیا فرصتی است برای تحمل‌پذیرتر کردن زندگی. رؤیا ما را از گزند دشواری‌های می‌رهاند، استوارمان می‌کند. اگر دستگاهی می‌توانست خیالات را اندازه‌گیری کند، آنگاه می‌دیدیم که دنیای ذهنی یک راننده مترو (که در تمام مدت در فضای بسته است) تا چه اندازه مشغول است. آواز پرنده در قفس بلندتر است.

رؤیا سرزنده‌مان می‌کند. وقتی در یک اتاق احساس خفگی کنید به سراغ پنجره می‌روید. فکر یک سیستم تهویه را بکنید که خودبه‌خود دمای اتاق را تنظیم کند. کسی از من پرسید اگر میان بینایی و خیال‌پردازی می‌بایست یکی را انتخاب می‌کردم کدام بود. بلافاصله گفتم بینایی. اما بعد متوجه شدم که نابینایی قابل تحمل‌تر است. متوجه شدم خیال‌پردازی یکی از قابلیت‌های حیرت‌انگیز انسانی است. هر یک از حواس پنجگانه‌ی ما نیر حیرت آور است، اما زندگی بدون رؤیا قابل تصور نیست. ارزش پدیده‌ها تنها زمانی به خوبی درک می‌شود که دیگر وجود نداشته باشند.

 

عاشق شعر بود، شیفته‌ی شعر بود. یک بار از او پرسیدند آیا پایه و اساس هنر ایران شعر است و او جواب داد به نظرم می‌رسد اساس تمام هنرها شعر باشد. هنر یعنی کشف و شهود، هویدا کردن داده‌های جدید. شعر ما را با تعالی می‌رساند. به ما کمک می‌کند از روزمرگی بگریزیم. و این گریز همان هنر است. بیان هنری، جهانی را پیش رو می‌آورد که از چشم انسان پنهان است. فراسوی واقعیت می‌رود و به حقیقت نفوذ می‌کند. به ما اجازه می‌دهد هزاران فرسنگ از زمین فاصله بگیریم و از آن بلندا به جهان نگاه کنیم. شعر به جز این نیست. فقر یعنی جهانی بدون هنر و بدون شعر.

سینمایش را سینمای شاعرانه می‌خواندند. می‌گفت وقتی سخن از سینمای شاعرانه می‌رود، منظورم نوعی سینما است که خصوصیات شعر را در بر دارد، که گستره بیان شاعرانه را طی می‌کند. قابلیتی دارد چون منشور. شکن و پیچی دارد. ماندگاری دارد. چون پازلی است که هنوز تمام نشده و به شما اجازه رمزگشایی می‌دهد تا تکه‌های مانده را هرجور که مایلید کنار هم بگذارید. شعر می‌تواند شیوه بیان مبهمی باشد که به واسطه آن به درون مایه‌ای بپردازیم که در غیر این صورت نمی‌توانستیم درموردش بگوییم. چرا سینما چنین نباشد.

 

شعر هم می‌گفته. شعرهایی که بازتابی حقیقی از شخصیت خودِ اوست. قریحه خاصی می طلبد که تو از ساده‌ترین چیزها یا از تمام زندگی، برداشتی عاشقانه کنی. باید حتما عاشق باشی، تا از دل سنگ و درخت و ریل‌های راه‌آهن، تعبیر شاعرانه ماندگاری بیرون بکشی.

برخی از شعر‌های کیارستمی

برخی از شعر‌های کیارستمی

از ارتفاع می ترسم
افتاده ام از بلندی،
از آتش می‌ترسم
سوخته‌ام به کرات،
از جدایی می‌ترسم
رنجیده‌ام چه بسیار،
از مرگ نمی‌هراسم
نمرده‌ام هرگز حتی یک بار.

***

چلچراغ که روشن شد
چهل سایه،
بر زمین نقش بست.

***

بین من و ماه
گفتگویی است
که نه ماه می‌شنود
نه من.

***

آب تنی قرص ماه
در برکه‌ای دور از چشم.

***

خمیده در چهارچوبِ در
زنی کهنسال
“سفر به خیر”
جوانی بلند قامت در انتهای کوچه پیچید.

***

بازنگشتند
رودهائی که به دریا رفتند
سربازانی که به جنگ
و یارانی که به دیار غریب.

***

ریل های آهن مدفون به زیر برف
قطاری در راه.

***

به قصد پرواز تجربه کردم
سقوط را

***

پا را فراتر گذاشتم از گلیم
هیچ اتفاقی نیفتاد.

***

اکنون کجاست؟
چه می‌کند؟
کسی که فراموشش کرده‌ام

***

حدس می‌زنم
عمق سراب را
از میزان تشنگی.

***

نه خواندن می‌دانست
نه نوشتن
اما چیزی می‌گفت
که نه خوانده بودم
و نه کس نوشته بود

***

مردد
ایستاده ام بر سر دوراهی
تنها راهی که می شناسم
راه بازگشت است.

***

بسیاری عاشق
بسیاری معشوق
عاشق و معشوق
انگشت شماری

***

امروز را
در خانه می‌مانم
و در به روی کسی نمی‌گشایم،
اما بی در و پیکر است خانه ذهنم
می‌آیند و می‌روند دوستان ناموافق
آشنایان ناسازگار

***

 

 

 

پی‌نوشت 1: شاید درمورد شعرها برایتان سوال باشد که این چه جور شعر است؟!
در ایران هر انسانی با شعر آمیخته است. حتی کسانی که سواد زیادی ندارند چند بیت شعر را به خاطر سپرده‌اند. خودم هم مدت‌ها در پی یافتن تعریفی برای شعر بودم. تعریفی که برای خودم پیدا کردم و ممکن است بارها آن را تغییر دهم ساختن زیبایی با کلمات بود. فرقی نمی‌کند شعر فرم زیبایی دارد یا تصویری ذهنی را ارائه می‌دهد یا حرف‌های بسیاری برای گفتن داشته باشد. هرکدام زیبا باشد شعر است.

درمورد شعرهای کیارستمی هم بگویم این نوع شعرها برای اولین بار توسط ژاپنی‌ها به دنیای ادبیات معرفی شد و به آن هایکو می‌گویند. هایکو کوتاه‌ترین نوع شعر در جهان است. غالبا از سه چهار جمله فراتر نمی‌رود. و بسته به شاعرش، در همین کوتاهی توانایی حرف‌های زیادی برای گفتن دارد. در برخی تعاریف گفته می‌شود هایکو سعی در تعریف و تصویرسازی از طبیعت دارد. شباهت‌هایی از دوبیتی و هایکو مطرح می‌شود که اینجا جای بحث ندارد. به نظرم بهترین هایکو‌های فارسی را خود عباس کیارستمی سروده است. (بیشتر در مورد هایکو)

 

پی‌نوشت 2: “خیلی دلم می‌خواست برایش در روز تولدش برایش بنویسم تا سالروز مرگش.” دلیلش فشار و سنگینی امتحانات بود! خیلی هم دلم می‌خواست مفصل‌تر بنویسم. اکثر متن حرف‌ها و نوشته‌های خودِ او بود. چیزهایی که از کیارستمی در سرم هست بیشتر از ده‌ها کتاب است و بالنده.

نگاهی هم به این‌ بیندازید

ارزش شاهنامه فردوسی قصه تاریخ شعر امین آیدین سلسبیلی

قصه؟ تاریخ؟ یا شعر؟ ارزش شاهنامه کجاست؟

قصه؟ تاریخ؟ یا شعر؟ ارزش شاهنامه کجاست؟ در زمانِ فردوسی، پارسی‌سُرایانِ دیگری هم می‌زیستند. شعر …

4 نظر

  1. عالی بود
    دوست داشتم
    ممنونم از شما

  2. چه عجب آقای متقی نسب یه چیزی نوشتید
    خوبه وقتی وبلاگ نویسی رو شروع میکردید به این فکر کنید که ماه تا ماه قرار نیست اینجا رو اپدیت کنید! حالا به بهونه فشار یا سنگینی امتحانات یا هرچی.
    کمی به ما که مخاطبتون هستیم هم احترام بذارید یا اینجا رو تعطیل کنید یا متعهد باشید به نوشتن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *