آیا میدانید چرا به حقیقت محض میگویند «Naked Truth» یا «حقیقت عریان»؟
آیا فکر کردهاید که چرا لغت Nude (برهنه) را برای آن به کار نمیبرند؟ اصلاً چرا میگویند عریان؟!
در داستانهای قدیمی یونانی آمده است که روزی Truth و Lie با هم به شنا رفتند.
“دروغ” زودتر از “حقیقت” از استخر بیرون آمد و لباس حقیقت را بر تن کرد و به میان مردم رفت. حقیقت وقتی از آب بیرون آمد فهمید که لباسش را پوشیدهاند. یا باید برهنه به میان جمع میرفت و یا لباس “دروغ” را به تن میکرد.
با خود گفت: اگر چه برهنه بودن من زننده است، اما از پوشیدن لباس دروغ بهتر است. من بدون لباس به میان مردم خواهم رفت. اینگونه شد که برای برخی حقایق در زبان انگلیسی صفت برهنه به کار میرود (ما نیز گاه از عبارت حقیقت عریان استفاده میکنیم)
واقعیت برهنه، معمولاً زننده است. اما بهتر از واقعیتی است که جامه دروغ به تن کرده باشد.
اکنون جامعهی پیرامون ما، لبریز است از حقیقت عریان.
حقایقی که خیلی اوقات از فرط زنندگی، جرات باور کردن آنها را هم نداریم.
حقایق اقتصادی مثل دلار بیست و پنج تومانی یا پراید صد میلیونی، حقایق سیاسی ماجرای کوی دانشگاه و آبان 98 و اعدام نوید افکاری (که منزجر کننده و تهوع آور است واقعا واکنشها و رفتار دوگانه و متناقض مردم دورو و ریاکار ایران در فضای مجازی و حقیقی)، اجتماعی از حقایق کثیف روابط عاطفی و جنسی تا تکدیگریهای سازمانیافته و نیافتهای و فقر فرهنگی در شبکههای اجتماعی و آمارهای شوکهکننده از سرانه مطالعه ایرانیها (که حقیقتا نمیدانم منبعش چیست و از کجاست اما در صحت ماجرا تردید زیادی ندارم)
حقایقی مثل اینکه سیستم آموزشی کشور ما سیاستمدار تربیت میکند نه اندیشمند و دانشمند؛ تفاوت سیاستمدار و دانشمند در این است که دانشمند، پرسشهای بسیاری دارد؛ اما سیاستمدار پاسخهای بسیاری را از حفظ است.(نقل از استاد شعبانعلی) در دنیای امروز، مدرسهها و نظام آموزشی، بیشتر سیاستمدار میسازند تا دانشمند. شاید علت همین باشد که مدیریت امروز، زندگی های امروز و عشق ها و دوست داشتن های امروز، تا این حد سیاسی هستند.
دیدن یا ندیدن؟ مسئله این است
من هم این حقایق را میدانم. تو هم میدانی.در صورت دیدنشان باورشان هم میکنیم. اما من ترجیح میدهم اصلا این حقایق را نبینم؛ گرچه دیدنشان کاری باشد درستتر. طبق فرهنگنامهی خودم درست و غلط را فراموش میکنم. شاید فراموش کردن اصل وجودی چنین حقایقی هم زندگی را هدفمندتر کند و هم خیالمان را راحتتر. اگر کاری از دستمان ساخته باشد، وظیفه داریم انجام دهیم اما وقتی نیست،نوشتن و حرف زدن کمک چندانی به وضعیت نمیکند و “در خدمت هوا”ست.
شاید اصلا همهی اینها دروغهایی باشند که آنچنان هنرمندانه و زیرکانه رنگ حقیقت به خود گرفتهاند و خود را عریان کردهاند که ما را فریب دهند.
دروغ گفتنی است.
فریب، خوردنی.
حتی اگر دروغ هم بشنوم، حتی اگر حقیقت بشنوم. فریب نمیخورم.
سیاسی نمینویسم، اقتصادی نمینویسم، برای صاحبان کسب و کار نمینویسم. نقد نمینویسم. سعی میکنم آگاهسازی کنم. چون میدانم شکستن بتها پایان بت پرستی نیست. پایان بت پرستی، ترک خوی بت پرستی است و ترک دادن این خوی کار من نیست و کار هیچکس نیست. اما شاید بتوانم تلاشی با نوشتنم در جهت آگاهسازی عدهای بکنم.
از کتاب مینویسم. از تفکر حرف میزنم و اندیشه، از عشق و دوست داشتن تا رشد و منطق و فلسفه و احساسات و توسعهی فردی و … تا شاید، کمی حواسمان را پرت کند، از این همه عریانیِ اطرافمان.
البته… خوب میدانم حواسپرتی از عریانیِ حقایق پیرامون و دیگران، به احتمال بالا در نهایت به عریان شدن خودمان و زندگیمان منجر شود… ظاهرا عاقبت ما همین است!
ناخودآگاه از سیاست بدم میومد.
با خودم میگفتم سیاست پر از دروغ و کثافته و برای همین ازش بدم میاد.
اما این جواب فقط برای خاموش کردن پرسشگر درونم بود.
حتی علاقهای نداشتم تحقیقی کنم تا بتوانم علت این تنفر را پیدا کنم و جواب قانعکنندهای به خودم بدهم.
اول این متن با داستانی شروع شد که در گذشته معلم عربی دوران راهنماییام که خیلی برام قابل احترام بود، هست و خواهد بود تو کلاس برامون تعریف کرده بود.
یادآوری خاطرات باعث شد به خوندن این نوشته مشتاق بشم اما هر چی که به جلو میرفتم بیشتر با خودم مقابله میکردم از صفحه خارج نشم!
اما در نهایت کمی دلم خنک شد و حالا فکر میکنم دلایل بیشتری برای این حد از تنفر از سیاست داشته باشم…
پاراگرافی که مربوط به سیستم آموزشی بود به نظرم مثال خیلی خوبی برای این موضوع بود.
وقتی مسائل اجتماعی این گونه بیان بشوند رغبت خواننده یا شنونده برای تامل به این موضوعات بیش تر میشه .
🙏🙏