جهان منم | برای: امین
زندگی را گاهی
باید نفسی تازه کنی
در تکاپوی لحظهها
هیاهوی مردم
گسستن زنجیر احتیاط
واردن شدن به بازی بینهایت
بازیِ محکوم به شکست
سهل اندیشان
چه سهل اندیشیدند
وقتی در ذهن میانگاشتند
آرزوی یک زندگی سهل را.
به سهل اندیشی آنان نمیخندم
به سهلانگاری خودم افسوس میخورم
که عمری
که حتی اگر ثانیهای به این تفکر زندگی نکرده باشم
که “زندگی، با تمام تلخیها، رنجها، مصیبتها و عصیانها.
با تمامِ سختیهایش… زندگی است.
و بدون سختیهایش… مرگ تدریجی…”
گاه و بیگاه
رها کردم
زندگی را و پول را
حرف را و سرنوشت را
گاه و بیگاه خوبست
با کل وجود رها کنی
گاه را
و بیگاه را
ایستادن
نرم و آرام از حرکت
همان “سکون” همیشه
حتی خدا را هم در این لحظات به دادخواهی نخواهم خواند
این منم
که در تکاپوی لحظات
یا که در هیاهوی مردم
لحظهای جهان را
به کام خودم
به قدرت بازوان خودم
نگاه داشتم
و نگاهی انداختم به خودم
لحظهای… دمی
به انحطاط گراییدم و هبوط
انسانیتم را روی طاقچه گذاشتم
به افتخار گراییدم و صعود
بالندهتر شدم
به چشم یک “جهان” نگاه کردم به درونم
جهانی مملو
از بد و خوب توامان
-شادی و غم، امید و ناامیدی، عشق و نفرت، پیروزی و شکست-
جهانی مملو
از خدا و شیطانِ توامان
جهانی
مملو از
من.
منی که این “جهان” را آفرید..
راست میگفتی فیلسوف:
«در زندگی گاهی باختهام
گاهی با کسی ساختهام
گاهی گریه کردهام،
گاهی بخشیدهام
گاهی فریب خوردهام
گاهی افتادهام
گاهی هم در تنهایی
مردهام
اما حال زمانش رسیده که بگویم:
من از تمام اینها درس آموختهام
اکنون خوشحالم که خودم هستم
شاید ساده باشم…
اما صادقم
من خودم هستم
و این
برایم
کافیست…!»
زندگانی
سکه نیست
آدم نیست
دو رو نیست
یک روی بد
یک روی خوب.
بد، خوشخیالی است!
این گونه نگریستن
به دخمهی دنیا
گاه
و گاههای بسیارتری از گاه
خود نیز نخواهی دانست
در کدامین روی این سکه قرار داری.
اما در هر کجای طیف هزاربعدی زندگی که هستی
بشناس
آدمهای عمیق زندگیت را
آنان که تا اشک در چشمهایت
تا حرف در دلت
تا خون در رگهایت تو را
میشناسند
و بدان
قدر خودت را
بدان
رفیق!
گفته بودم همهمان به آدم آرام نیاز داریم
به تو نیاز دارم تا با تو “جهان”های نهانی و دور افتاده را تجربه کنم..
رفیقِ من
برای لحظههای با هم رستن
با هم رفتن
با هم ریختن
با هم زرد و
بارِ دیگر سبز شدن
میخواهمت
از تو
برای پا گذاشتن به این “جهان”
متشکرم…
از اعماق دلم و در ساعت 6:46 صبح امروز 16 آذر 99 نوشتمش.
فقط نوشتم و نامش را سستشعر گذاشتم تا با مهارت و اندوختهی هیچم، اهانتی به اهالی شعر و ادب نکرده باشم… همانها که زود هر چیزی بهشان بر میخورد…!!
فوقالعاده بود امین جان
جدیدا خیلی از نوشته هات لذت میبرم. خیلیاشون رو یادداشت میکنم و بعضی هاشونم حفظم. ازت ممنونم که هستی ، مینویسی و در کنارمون هستی
شدیدا دلتنگ شماییم 🌹🌹🌹🌹
خیلی خوشحال شدم از این دیدگاهت محمد جان :))
انشالله زودتر میبینمت
شعری زیبا و پر از احساسات بود
واژه ها مفهوم زندگی را به تصویر کشاندند
🙏🌺
امین جان دست خوش به این قلمت. خیلی این متنت زیبا بود خیلی واقعا
حس کردم احساسات عمیقی پشت این شعر بود.
من کلا اشعار و نوشته هایی که دلی مینویسی رو خیلی دوست دارم و برای خودم هم یادداشتش میکنم.
ممنونم از اینکه حالمون رو تو ابتدای روز خوب میکنی
خوندن چندین و چندباره ی مطالب وبلاگت یکی از اصلی ترین ارکان زندگیم شده
متشکرم علیرضای عزیز
این حرفت خیلی برام ارزشمنده 🙂