– دیگه قصد ندارم گریه کنم.
+ …میخوای به جای این کار نگران باقی بمونی؟ چرا به اشکهای خودت ظلم میکنی؟
مگه اشکهات هم به عشق نیاز ندارن؟ تا کی میخوای اشکهات رو طرد کنی؟ کی میخوای اجازه بدی اونا بیان توی خونه؟ باید خیلی سردشون شده باشه. چقدر دیگه باید از سرما رنج بکشن تا تو اجازه بدی بیان تو؟ نگران این نباش که من تو رو طرد کنم. چیزی که مایهی نگرانیه اینه که تو خودت و اشکهات رو طرد می کنی.