اولین باری بود که یک سفرنامه میخواندم. چای نعنا. سفرنامۀ مراکش نوشتهی منصور ضابطیان (بخش زیادی از ترند شدن این شخص در گوگل بخاطر این است که هربار میخواهم نام خانوادگیاش را بنویسم، در املایش شک میکنم و سری به گوگل میزنم!)
این کتاب را همراه دو کتاب سفرنامه دیگرش (سفر به ویتنام و سفر به ارمنستان) در سالروز تولد امسالم از یکی از دوستانم هدیه گرفتم. هنوز فرصت نکرده بودم سراغش بروم. شاید چون تاکنون سفرنامه نخوانده بودم. طبق مدل شخصیت شناسی معروف بیگ فایو (Big Five)، Openness to Experience پایینی داشتم. اما چند روز پیش تمایلم به خواندنش بیشتر شد. وقتی که محمد برای درس خواندن به اینجا آمده بود و روی میز کارم نشسته بود. نمیتوانستم جایی غیر از میز کار خودم خوب کار کنم. به فال نیک گرفتم. بهانهای شد تا سراغ کارهایی بروم که در حالت عادی ذهنم به انجام دادنشان خطور نمیکرد.
سفرنامه نخوانده بودم. ناصر خسرو را میشناختم. آوازۀ سفرنامهاش به گوشم رسیده بود. اما بیشتر نامش به واسطهی فروش غیرقانونی داروهای کمیاب در خیابانی به این نام در تهران، به گوشم رسیده بود.
خواندن سفرنامه حال و هوایی داشت که همیشه دوستش داشتم. پربار و پر تجربه. شاید تنها نیاز به یک قوهی تخیل قوی دارد تا تبدیل شود به سفری چند روزه که در چند ساعت روی مبل خانهتان طی میکنید. کم جالب نیست! آشنایی با فرهنگ کشورهای دیگر. ارتباطشان با بسیاری از وقایع تاریخی مهم. تجربیات نویسنده. فکر میکنم هرچه یک جهانگرد که بر حسب اتفاق میخواهد سفرنامه هم بنویسد؛ جهاندیده تر باشد. یا بهتر بگویم. مغز پربارتری داشته باشد، سفرنامه بهتری خواهد نوشت. خیلیها سفر میکنند. بستگی دارد یک سفر را از چه منظری نگاه کنی. کسی که سفرنامه مینویسد، معمولا سعی میکند از زاویههای مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، هنری یا ورزشی و زوایای پنهان و آشکار دیگر به مقصد، و مجرداً به سفرش نگاه کند.
منصور ضابطیان. (عجیب نیست که دوباره نامش را گوگل کردم؟ نه؟) او را از برنامهی رادیو هفت میشناختم. برنامهای که بیشتر، با امیرعلی نبویان شناخته میشد. کارگردان این برنامه بود. شناختنش هم جراتی بخشید تا اولین سفرنامهام را بخوانم.
کتاب را خواندم. یک نفس در یک ساعت. کتاب جالبی بود. مراکش را دوست داشتم. کازابلانکا همیشه نامش در خاطر همهمان هست. شاید بعنوان بهترین فیلم عاشقانه ساخته شده در جهان. (خودم هنوز ندیدمش. شاید بخاطر سیاه و سفید و قدیمی بودنش که فکر کنم دلیل مشترکی باشد برای شما هم که آن را، احیاناً، ندیده باشید!) مراکش را از فوتبال هم دوست داشتم. مهدی بن عطیه، مونیرالحدادی، حکیم زیاش، اشرف حکیمی و سایرین که در سطح اول فوتبال اروپا بازی میکنند. اگر فوتبال اروپا را هم دنبال نکنید، پیروزی 1-0 تیم ملی کشورمان را در جام جهانی اخیر مقابل این کشور به یاد دارید. جدای از مراکش، ادبیات قاطی با طنز نویسندهاش (ترجیح میدهم دیگر نامش را ننویسم!) کششِ خاصی برایم داشت و… بیشتر نگویم تا خودتان اگر دوست داشتید کتاب را تهیه کنید و بخوانید.
به طور کلی و در جمعبندی. میخواهم به شما توصیه کنم اگر مثل منِ دو هفته پیش، سفرنامه نخوانده بودید، بخوانید. همانطور که گفتم با یک انتخاب درست در کتاب و نویسنده، و البته کمی چاشنی تخیل، میتواند سفر دلپذیری باشد.
داشتم این کتاب منصور ضابطیان را میخواندم که خاطرات مصور او از سفر چهار سال پیش به مراکش است. شوخ و خواندنی. ضابطیان یک جای این خاطرات شرح رفتنش به یک سینمای کازابلانکا را نوشته و با رویکرد و نگاهی صمدوار، مشاهداتش را در این سینما -که فقط نیم ساعت در آن نشسته- روایت کرده است. هرچه فکر کردم عنوانی گویاتر از همین «روایت صمدوار» برای این قسمت از خاطرات ضابطیان پیدا نکردم. بدون این که دقیقا و واقعا بگوید در آن سینما چه خبر بوده، از همین روایت ساده و «معصومانه» میفهمیم واقعا و دقیقا آنجا اوضاع چگونه بوده است. این هم یک جور صناعت ادبی کنایی در روایت است. بسیار دلنشین و لذتبخش. قابل تحسین.
هوشنگ گلمکانی
پینوشت: سفرنامههای منصور ضابطیان (به صفحهای که از سرچ قبلی باز مانده سری میزند) مارکوپلو، مارک دو پلو، برگ اضافی، سباستین، چای نعنا و موآ نام دارند. این کتابها توسط نشر مثلث چاپ شدهاند.
اینم یه جیره خور حکومتی دیگه!!
من سفرنامه خوندم
اونم چه سفرنامه ای …
سفرنامه ی برادران امیدوار رو بخون تا حظ (املاشو تو گوگل چک کردم:)) ببری
انصافن فوق العادس
عرفان جان
ممنونم از پیشنهادت. بالای لیست سفرنامههام گذاشتم.
فدایـــــــــت…