خانه / توئیت / برف

برف

سر پیچ از هم جدا شدند. یکی زندانی بود، دیگری زندانبان. زندانی دورۀ محکومیتش را گذرانده بود و زندانبان دورۀ خدمتش را. چمدان‌هایشان پر از گذشته بود، حولۀ کهنه، ریش‌تراشِ زنگ زده و آینۀ جیبی و… آن‌ها سرنوشت مشترکی داشتند. هردو خاطرات خود را پشت میله‌ها گذاشته بودند و وقتی سر پیچ از هم جدا شدند، برف بر هردوی آن‌ها یکسان می‌بارید.

-مینی‌مال‌ها | رسول یونان

 

پی‌نوشت: اولین کتابی که امسال خواندم کتاب مینیمال‌ها اثر رسول یونان بود. تصادفی انتخابش کردم. کوچک بود و میخواستم لابلای دید و بازدیدها آن را در اولین روز فروردین بخوانم. کمتر از دویست صفحه بود و یک نفس خواندمش (ای کاش این کار را نمی‌کردم). هر صفحه یک داستان کوتاه داشت. برای من داستان‌هایش چیزی کمتر از شعر نداشت.

نگاهی هم به این‌ بیندازید

جورج فردریک هندل | Zadok the Priest

بخش‌هایی از این قطعه از جورج هندل شباهت زیادی داشت به موسیقی چمپیونزلیگ. جورج فردریک …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *