مادربزرگم نظریهی بسیار جالبی داشت. میگفت: هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد میشویم. اما خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم. برای این کار محتاج اکسیژن و شعله هستیم. در این مورد، به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی میآید که دوستش داریم؛ شعله میتواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریتها را مشتعل میکند.
آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعلهور نگه میدارد… آن آتش غذای روح است!
اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتش درون را شعلهور میکند، قوطی کبریت وجودش نم بر میدارد و هیچیک از چوب کبریتهایش هیچ وقت روشن نمیشود…!
لورا اسکوئیل
فرازی از کتاب مثل آب برای شکلات
پی نوشت: این کتاب را به دلیل شنیدن آوازهی دستورهای داروسازی ابتدایش خریدم. پس از مدتها بود که با رمان آشتی کردم و یک رمان را یک نفس در یک روز از اول تا آخر خواندم. خواندنش را به شما توصیه میکنم.
رمان گویای سنتهای شکستهشده و فراموش شدهی آمریکای لاتین (مکزیک) هست. با جستوجو در گوگل متوجه شدم فیلمی از آن با نمرهی IMDb 7.1 در سال 1992 ساخته شده که به نظرم باید ارزش دیدن را داشته باشد.
(به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی می آید که دوستش داریم ؛شعله می تواند هر نوع موسیقی،نوازش،کلام،یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت ها را مشتعل می کند)
👌👌
متشکرم سارا خانم