خانه / پربازدیدترین‌ها / می‌رسی به حرف من
می‌رسی به حرف من

می‌رسی به حرف من

روز اول ثبت‌نام دانشگاه بود.
اولین باری بود که می‌‌خواستم از سردر دانشگاه تهران عبور کنم.
احساس خاصی بود. اما برایم غریب نبود.

وارد دانشگاه شدیم. شور و هیجان از همان ابتدا جلوه می‌کرد. اصلا توی چشم می‌زد.
از دانشکده هنر که هر کسی مشغول هنرنمایی بود. عده‌ای می‌رقصیدند و عده‌ای نمایش اجرا می‌کردند. گروهی گیتار‌هایشان را نوازش می‌کردند و حنجره‌هایشان را. دانشکده‌ ادبیات که محفل شعرخوانی و گردهمایی اهل ادب بود و حال و هوای خاصی داشت. دانشکده علوم که جلویش هندوانه تقسیم می‌کردند بین نودانشجویان. همه می‌خندیدند از ته دل… همه خوشحال بودند و همه می‌خواستند به همدیگر کمک کنند. گویی وارد بهشت شده‌ای.

ناگهان همه‌ی این‌ها متوقف شد!
انگار از خواب بیدار شده باشی. دور و برم را نگاه کردم و دانشکده‌ی پزشکی را می‌دیدم که چند نفر (که بیشتر به مرده‌های متحرک شبیه بودند) با یک لبخند تصنعی، زورکی و خنده‌دار با خانواده‌هایشان در حال گرفتن عکس‌های بی روح از سردر دانشگاه علوم پزشکی بودند. یقین دارم اگر فیلم سینمایی بود هوای آن منطقه را خاکستری می‌کردند.
ناامید شدم… ای کاش هنر خوانده بودم، ای کاش دانشجوی ادبیات بودم، یا ای کاش دانشجوی شیمی بودم حداقل آن هندوانه‌ها را سال بعد خودم تقسیم می‌کردم.

 

اما ناگهان صدایی از سمت چپ می‌آمد… صدای ابی بود!
باورم نمی‌شد که در دانشگاه به اصطلاح “سیاسی” تهران صدای ابی را می‌شنوم.
آن زمان به تازگی آلبوم “لاله‌زار” آقای صدا منتشر شده بود (الحق در شان ابی آلبوم بی کیفیتی بود) آهنگ شب یلدای ابی ( که تنها آهنگ در خور این آلبوم بود) از بلندگوهای دانشکده‌ی داروسازی دانشگاه تهران داشت پخش می‌شد. آدم‌هایش خوشحال بودند و خبری از مردگان متحرک نبود. همه‌چیز دوباره رنگی شد. نشاط دوباره جریان پیدا کرد و لبخندها دلنشین‌تر شد. هدفم از گفتن این حرف‌ها چیز دیگری است.

حین اینکه آهنگ پخش می‌شد به متنش توجه نمی‌کردم. ملودی و اوج خواندن ابی در 2/4 روحم را تسلی می‌داد. بیشتر درگیر آشنایی با بچه‌ها و ثبت‌نام و مراحل اداری بودیم. زیاد نتوانستم از آهنگ لذت ببرم اما بخشی از آهنگ را به خاطرم سپردم.

وقتی به هتل رسیدم آهنگ را دانلود کردم و جایی نشستم و در آرامش به آن گوش دادم…به محض پخش شدن قطعه، بدنم یک لحظه سرد شد…!
دست گذاشت روی نقطه ضعف من!
حرف‌هایی زد که شاید دوست داشتم هیچوقت آن‌ها را نشنوم… حتی اگر حقیقت باشند… اما هیچ چیز بیشتر از یک عبارت من را در فکر و اندوه فرو نبرد:

می‌رسی به حرف من

روی این کلمات ضعف دارم.
انگار بزرگ‌ترین پیش‌بینی‌ متداولی باشد که در میان اطرافیانم دیده‌ام. همیشه برایم سوال است آخه چطور؟ از کجا می‌فهمی که می‌رسم؟ و چرا همیشه درست از آب در می‌آید؟
پس از شنیدنش ضعیف می‌شوم. تحلیل می‌روم. حرفی برای گفتن ندارم.
این حرف‌ را طبیعتا از کسانی می‌شنوم که بیشتر به فروشگاه‌های پیراهن‌فروشی می‌روند!
معمولا مقابل کسی روی موضعم پافشاری نمی‌کنم اما وقتی چیزی واقعا برخلاف اصول اخلاقی یا انسانی یا شخصی‌ام باشد برای متقاعدسازی طرف مقابلم به تلاش می‌ایستم.
اما این کلمه که به میان می‌آید لال می‌شوم انگار.

هر بار کسی این حرف را به من زده و من در تضاد با نظرات او بودم دیگر نتوانستم در تضاد باقی بمانم.
هر بار کسی این حرف را به من زده به طرز مسخره و عجیبی حرفش درست از آب در آمده.
این کلمات انگار مهر خاموشی بر نظراتم و افکارم. آب سردی بر آتشِ اصرارم روی افکار و عقایدی که سرشان جبهه می‌گیرم.
بعد از شنیدن این حرف ساکت می‌شوم. فکر می‌کنم. و حسرت می‌خورم از کوچکی خودم. و غبطه بر بزرگی کسی که این حرف را به من زده.
هیچ چیز بیشتر از این کلمات نمی‌تواند من را متقاعد کند. البته بستگی به گوینده هم دارد. معمولا این حرف را از کسانی می‌شنوم که عقاید و دیدگاه‌هایشان را به صورت کلی قبول دارم و حتی دوست دارم. برای همین تاثیرش بیشتر می‌شود. بیشتر به فکر فرو می‌روم و بیشتر اندوهگین می‌شوم و حسرت و غبطه بزرگتری می‌خورم.

امروز پر هستم از “‌ می‌رسی به حرف من “‌هایی که دلیل ساعت‌ها خیره شدنم به آسمان هستند.
بهانه‌ای برای فکر کردنم. خیال‌بافی‌هایم.
باعث تغییر جهت‌هایم در زندگی و باعث انتخاب‌هایم. اصلی‌ترین دلیل بزرگ‌ شدنم.
دلیلی برای این‌که برای یادگیری حریص‌تر باشم.
دلیلی برای این‌که فکر نکنم کسی شده‌ام یا چیزی از زندگی می‌فهمم.
علت اصلی شکل‌گیری روابطم. علت اصلی این‌که از چیزی ناراحت نمی‌شوم یا چیزی تاثیر شگرفی رویم نمی‌گذارد جز افکارم.

امروز لبریزم از ” می‌رسی به حرف من‌ “هایی که حریصانه می‌خواهم طعم تلخ رسیدن بهشان را مزمزه کنم.

 

 

نگاهی هم به این‌ بیندازید

کلاغ

مؤذن خواند. پنج دقیقه. کلاغ‌ها یکصدا شده بودند. صدای قارقار دسته جمعی کلاغ‌ها در فریاد …

5 نظر

  1. خاطره ی جالبی بود
    و همینطور چیزی که در ادامش اومد

  2. جدا از نوشته های وبلاگ
    تصاویری که برای هر نوشته انتخاب میکنید
    فوق العاده هست👌👌

  3. واقعا که آلبوم ضعیفی بود از ابی ولی خودم هم شب یلدا رو با مئوزیک ویدیوش شدیدا دوست داشتم.
    جمله خیلی سنگینی هست ولی گوینده اش هم مهمه نمیشه از زبان هرکسی این رو شنید و پذیرفت
    رازش در عجیب بودنش هست

  4. این جمله یه جورایی آدم رو هوشیار میکنه
    اگه ازش بترسیم باعث میشه طعم تلخ رسیدن بهش رو مزمزه کنیم.

  5. از اون متنایی‌ بود که به دل نشست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *