فیلم “سینما پارادیزو” را دیروز دیدم. بعد از “روزی روزگاری در آمریکا” و “گامورا” سومین فیلم ایتالیایی و جزو معدود فیلمهای عاشقانهای بود که میدیدم.
در آن داستانی نقل شد از سربازی که در دوران دور، عاشق دختر بازرگان شد که خواستم آن را اینجا به اشتراک بگذارم:
میگویند در گذشتههای دور، سربازی عاشق دختر بازرگانی شده بود.
مدام در پی استفاده از هر فرصتی برای ایجاد رابطه دوستی با او بود.
در نهایت، دختر شرطی گذاشت و به سرباز گفت: «اگر 100 روز زیر پنجره اتاق من بنشینی، با تو ازدواج خواهم کرد.»
سرباز، صندلی خود را فردای آن روز زیر پنجره خانهی دختر قرار داد.
آفتاب آمد.
او نشسته بود.
باران گرفت.
او نشسته بود.
تاریک شد.
او نشسته بود.
صبح و شام روی آن صندلی نشسته بود و روزشماری میکرد.
روز اول، دوم، سوم، دهم، بیستم، نود و ششم، نود و هفتم، نود و هشتم و نود و نهم.
روز آخر ، روز نود و نهم، سرباز آرام بلند شد.
صندلی خود را برداشت و رفت و دیگر هیچگاه آنجا پیدایش نشد…
***
میگویند سرباز از آنجا رفت تا همیشه خیال کند که اگر یک روز دیگر میایستاد، میتوانست عشق دختر بازرگان را از آن خود کند. سرباز اگر میماند، ممکن بود در روز آخر معلوم شود که وعده دختر بازرگان، دروغی بیش نبوده است …
فایل صوتی این داستان
پی نوشت 1 : سینما پارادیزو در سال 1988 اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را هم گرفت. به حق فیلم خوبی بود. اما شاهکار هم نبود. شاید جملاتی که در فیلم استفاده میشد بیشتر از سیر داستانی فیلم به آن جذابیت میداد. و داستان غیرعاشقانهی فیلم که ماجرای کودکی و نوجوانی سالواتوره و رابطهاش با آلفردو برایم جلوهی بیشتری داشت تا قسمت رمانتیک آن.
توصیه و پیشنهاد نه؛ ولی اگر وقت خالی داشتید و فیلمی برای دیدن نداشتید اختصاص دادن 3 ساعت به تماشای این فیلم از انجام ندادن هیچکاری بهتر است!
پی نوشت 2 : شاید برخی روابط را نباید آزمود. اینگونه میتوانی همیشه به بودن آنها و واقعی بودنشان دلخوش باشی…!
تلخ ترین عسل دنیا انتظار عاشقانه است،روزنه ای از امید برای زندگی
حتی اگه دروغ باشه
🙏🙏